tag:blogger.com,1999:blog-7252041534818881857.post5361205006226892687..comments2023-07-04T14:37:45.240+03:30Comments on شبح اپرا: آدم يه جاهايي رو مجبوره*Anonymoushttp://www.blogger.com/profile/03274087337470978044noreply@blogger.comBlogger5125tag:blogger.com,1999:blog-7252041534818881857.post-29004154500752657202012-09-09T21:59:53.749+04:302012-09-09T21:59:53.749+04:30یوتاب جان میفهمم و عذر میخوام :*
هنگام آره... اصن ...یوتاب جان میفهمم و عذر میخوام :*<br />هنگام آره... اصن همینی که محیا گفت :ی :)Anonymoushttps://www.blogger.com/profile/03274087337470978044noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7252041534818881857.post-11008127340943772862012-09-09T21:58:52.516+04:302012-09-09T21:58:52.516+04:30:*
چقدر خوب بود این محیا. میدونی بار اول با خوندن ...:*<br />چقدر خوب بود این محیا. میدونی بار اول با خوندن کامنتت باز اشکم درومد.. ولی الان بعد از یه ساعت باز خوندمش، چقدر آروم کننده بود. چقدر خوب و دوستداشتنی مثل فکرای همیشگیت.<br />اوهوم.. آره باید تهش همه یه جا جمع شیم. میشه، میتونیم. :)<br /><br />برو خوشی کن. اونجا رو ارزیابی کن ببین خوبه برا جمع شدن یا باید جاهای دیگه رو هم امتحان کنیم :ی :**Anonymoushttps://www.blogger.com/profile/03274087337470978044noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7252041534818881857.post-79839926816245302742012-09-09T19:42:32.917+04:302012-09-09T19:42:32.917+04:30هم بغض کردم هم دو نقطه دی شدم :** :ی
بالاخره یه ...هم بغض کردم هم دو نقطه دی شدم :** :ی <br /><br />بالاخره یه روزی میشه که همین بودن های دور و نزدیک یه جایی دور هم جم بشن، با همه بی امیدی و خستگی این روزا اما باز هم دل خوشیم به همین بودن های دور و نزدیک اما واقعی :) هنگامهhttps://www.blogger.com/profile/08466268749128695350noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7252041534818881857.post-65485976453608504172012-09-09T19:04:24.715+04:302012-09-09T19:04:24.715+04:30رفيق جان، ممنون بابت همراهي ديروز و هميشهات :) بر...رفيق جان، ممنون بابت همراهي ديروز و هميشهات :) براي اين چند خط رفيقانه و آرزو كردن شبيه حقيقت شدن روياهام... ممممم... بگم يه روز برميگرديم؟ ميداني؟ داشتم چند روز پيش با گلزار -كه دو سال پيش وقت رفتنش دلم گرفته بود و در عين حال فكر ميكردم از آنهايي است كه نبايد بماند و چه خوب كه دارد ميرود- حرف ميزدم، برگشته بود براي سفر چند هفتهاي و از اين ميگفتيم كه چه همه رفتهاند، چه پخش و پلا شدهايم گوشه گوشهي دنيا، چه رفقا ميروند قبل از آنكه بفهميم حتي، كه گفتم "گلي اينطوري نميشه، تهش يه چند سال ديگه هممون بايد جمع شيم يه جا، يه جايي بهتر از اينجا"، گفت آره فكر كنم تنها راهش اينه كه يه كشور واسه خودمون تاسيس كنيم... بعد حالا هر دفعه به فكر چيزهاي غصهدار دوري و غربت كه ميافتم، ياد اين ايده ميافتم و فكر ميكنم يه روزي يه آرمانشهر خواهيم داشت كه ساكناش همين رفقاي آدم حسابيان، يه جور خوبي بسته و ديكتاتوري كه همه هي ميخوان ويزا بگيرن، در به در دنبال اقامتن، هر سال لاتاري ثبتنام ميكنن، چون ما فقط يه عدهي محدود خيلي خاص رو راه ميديم كه كشورمون همينقد خوب و حسابي و دوسداشتني بمونه :يmahyahttps://www.blogger.com/profile/00276871148489375148noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-7252041534818881857.post-37729091938639837832012-09-09T00:08:34.610+04:302012-09-09T00:08:34.610+04:30یهو دلم گرفت مرنازیهو دلم گرفت مرنازAnonymousnoreply@blogger.com