۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

یک سالگی

یه سال پیش این موقع هنوز مردد بودم... شاید یه آدم کمالگرا که دیگه گندش رو در آورده بود از تردید و امروز و فردا کردن... مدتها بود که آرامش از ذهنش رفته بود...
اما الان آرومم. خوشحالم... لبخند می‌زنم به یک سال گذشته و بزرگ شدنمون... یک سال گذشت؟ اوووف بزرگ شدیما :ی :)

۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

ریسکی به نام زندگی


‏می‌دونید برام عجیبه که وسط تعریف پروژه‌های جدیدی که تو ذهنشه و هیجاناتش، بدون اینکه ازش بپرسم از حقوقش برام میگه حقوق بالایی که موقع گفتنش یه هیجانی پشت صداش خوابیده و معلومه ذوق داره... آدم ریسک پذیری که حالا نسبت به دو سال قبلش، موهای سفیدش بیشتر شده اما هیجانش پابرجاست .‏‏ این قضیه‌‌ی حقوق گفتن تو ایران و دور و بری‌هام جا نیفتاده، جایی که وقتی میخوان حقوقت رو بپرسن کلی ببخشید میگن و آدمو بیشتر معذب می‌کنن. شایدم قضیه اینه که میدونه وقتی از بلندپروازی‌هاش برای من میگه چقــــدر خوشحالم می‌کنه... قطعن از کوچیکیم نقش برادر بزرگتر رو برای من بازی کرده و پیشرفتش خوشحالم می‌کنه حتی اگه جلوش خیلی هم ذوق نکنم و فقط به ایول چقد عالی، بسنده کنم.‏


یه چیزی که تو زندگی یاد نگرفتم همین ریسک کردن بوده... از ریسک کردن ترسیدم، ترسوندنم. امسال باید بیشتر از پارسال یادش بگیرم و ازش لذت ببرم. با هر کدوم از بردهام خوشحال شم و با باختنم بیفتم رو زمین و باز پاشم و تجربه جمع کنم برای خودم. یه جور هیجانی که آدمو قلقلک می‌ده...
 این مدل سر کار رفتنم هم یه جور ریسکه برای خودش، و خودم:ی. اول کار کارخونه تو کرج و چیزای جدید یاد گرفتن و استرس جای دور. بعد هم که به فاصله کمتر از یه ماه کار دانشگاه پیشنهاد شد. کاری که ردش کردم و بعد با اصرار استاد از فردا میرم سرش.. تا آخر اردی‌بهشت 6-7تا یکشنبه و سه‌شنبه مونده ولی میرم که ببینم چه چیزایی ازش یاد می‌گیرم و چه چیزایی به گروه اضافه می‌کنم. حتمن با بابا بحث خواهم داشت سر اینکه هر روز نیستم (هه فکر کن، ما حتی برای سر کار رفتن هم بحث داریم، انگار داریم میریم علافی تو خیابون).

خلاصه که زندگی ریسک است. زبان بخوانید. مقاله بنویسید. کارهای گوناگون و جدید کنید. جاهای جذاب بروید. باشد که لذتش رو ببرید.

پ.ن: مدتهاست که دلم نوشتن می‌خواست. حتی ثبت روزمره‌هایم.