۱۳۹۲ آبان ۲, پنجشنبه

برگرد سفر طول کشید، ای نفس سبز*

من آدم ِ سیاست نیستم، یا بهتر بگویم آدم سیاسی‌ای نیستم، سیاسی بودن تعریفی دارد که شامل‌ام نمی‌شود.من بیشتر از هر چیز آدمی احساساتی‌ هستم که گاهی شخصیت ِ گریه‌بکن‌ام قالب می‌شود. ترجیح می‌دهم بنشینم و خبرهای خوب را ببینم و تا خرخره امیدوار شوم. تقویم را نگاه کنم و هی خط بزنم تا به روز موعود نزدیک شوم.. روزنامه‌ها را ببینم، خبر از احتمال آزادی ببینم، خبرهای خوب دیگر را دنبال کنم، عکس برادرش را روی صفحه اصلی ببینم و ذوق کنم... من آدمی‌ام که بذر هویت در وجودم کاشته شده... 

یکهو روز موعود می‌رسد و نه تنها اتفاقی نمی‌افتد بلکه خبرهای تلخ جایگزین‌ش می‌شود. طبعن حصار امیدی که ازش برای خودم محافظی ساخته‌ام می‌شکند، تهی می‌شوم و بعد آن شخصیت پنهانم قالب می‌شود و... حالا این من، دیگر من نیست، باید خود را بیابد و بازسازی شود و یاد بگیرد همه چیز را خوب نبیند و..

پ.ن: عید غدیر، مادر و پدری که همچنان در حصر به سر می‌برند و شاهد ضرب و شتم فرزندانشان هستند...
پ.ن2: خوش‌بینانه که نگاه کنم به زودی تیمی برای بررسی وضعیت تشکیل خواهد شد و این موضوع بهانه‌ای خواهد بود تا روحانی، سران در حصر را آزاد کند.

برگرد سفر طول کشید، ای نفس سبز، تا کی دل من چشم به در داشته باشد.... صدای رضا یزدانی

۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

خانواده مقوله‌ی پیچیده‌ای‌ست

یه سری چیزا هست که هی جمع میشه، هی روی هم انباشته میشه و تو صدات در نمیاد، بعد وقتی مرورشون می‌کنی بغضت میشه و اشکات آروم آروم روون میشن...
یه سری چیزا هست که باعث میشه تو زود از کوره در بری و وارد بازی عصبی بشی، اما تو بازی نمی‌خوری، یه راهی برای فرار ازش پیدا می‌کنی. مثلن یه مسافرت دو سه روزه. 

پ.ن: بعله همین بنده با کلی کاری که سرم ریخته، این آخر هفته زندگی را می‌پیچانم که وارد بازی‌های احتمالی نشوم و دو سه روز، فرار را بر قرار ترجیح دهم.

۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

روزهای بی‌حرفی ِ پاییز

بعضی روزها هستند که آدمی تاب حرف زدن ندارد، دلش نمی‌خواهد چیزی بگوید، فقط می‌خواهد بیننده باشد و گاه شنونده. بنشیند در اتوبوس راه آهن-تجریش، ماشین به سمت بالا برود، پشت چراغ قرمز گیر کند اما آدمی خیالش نباشد. فقط آدم‌های بیرون را نگاه کند و از بودنشان آرامش بگیرد. با دیدن پسرکان افغان‌ای که سوار اتوبوس می‌شوند و دف می‌زنند و آهنگی را بدترین و در عین حال بامزه‌ترین شکل ممکن می‌خوانند و بعد دف را جلوی صورتش می‌گیرند که پول بهشان بدهد و او که ماتش برده است همچنان به نگاه کردن ادامه می‌دهد و آنها خوشحال پیاده شوند و بروند سمت اتوبوس بعدی... 
پاییز که می‌شود فقط باید هندزفری در گوش گذاشت و قدم زد و نگاه کرد. چقدر جای گوشی قدیمیم این دو روز خالی بود. تنها دلیل که این چند روز اخیر هی وسوسه‌ام کرده گوشی جدید بگیرم همین آهنگ گوش کردن‌های بین راهی‌ در هوای خنک است.‏

پ.ن: روا نباشد که از هوای خوب این دو روز تهران حرفی نزنم. از اینکه الان اواسط مهر است و تازه پاییز شروع شده، باد خنک و یخ زدن‌های جذاب و قلقلک دهنده. نسیمی که موقع پیاده روی به صورت می‌زند و دست‌های گرم و... همه جذاب است.
پ.ن2: و حالا امشب برعکس این دو روز اخیر، پرحرفیم گرفته.

۱۳۹۲ مهر ۱۸, پنجشنبه

غدیر جان، چشم به راهیم

مدت‌هاست منتظرم عید غدیر برسد تا میرحسین و رهنورد و کروبی آزاد شوند. یک جورهایی باور دارم آن روز آزاد می‌شوند ایشالا.
حالا عیدغدیر نزدیک است، دلهره‌ام بیشتر شده... حالم چیزی در این مایه‌هااست که فکر می‌کنم هماهنگ کنیم برویم در خیابان‌ها جشن بگیریم، یا مثلن لباس چه بپوشم و... :ی 

و حالا "اسامی مسوولانی که قرار است درباره حصر تصمیم بگیرند" امیدوارترم می‌کند.

۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

روزنوشت به وقت 12 مهرماه

خوب ورژن اولیه مقاله رو نوشتیم، الان منتظر دو تا از دوستام هستم بیان چند تا از سوتی‌های داغان ِ انگلیسی‌م رو باهاشون در میون بذارم بهم جمله مناسب بگن. صبح هم با مقاله میریم پیش استاد گرام که یه نیگا بندازه. ایشالا که حضور داشته باشه بعد از عمری.. هیچ کاری که نکرد واسه کمک، خدا کنه اقلن یه نگاه درست حسابی به مقاله بندازه و ویرایش کنه و چکیده رو هم درست کنه واسمون :ی، خیلی هم گیر نده به مقاله، ینی مجبور نشیم ییهویی کل مقاله رو زیر و رو کنیم. خودش هر کاری میخواد روش انجام بده دیگه. من اجازه میدم :ی

بعد اینکه چقد انگلیسیم داغانه، بشینم زبان بخونم. نه برای خارج رفتن، بلکه برای اینکه اعتماد به نفس ِ انگلیسیم بره بالا :ی، مقاله ی بعدی رو که می‌نویسیم اینجوری صاف نشم و طول نکشه، لغت هم حفظ کنم که ماهیچه ی ذهنم بزرگ شه  و آلزایمری نشم زود... الان واقن دارم آلزایمری میشم خیلی حس بدیه، از بس که چنــــــــــد ساله هیچی حفظ نکردم :|. دکتر بهم گفته برو لغت حفظ کن هی، کم کم درست میشی.‏

خلاصه خداوند ما را ببخشاید، استاد را فردا در دسترس و در مود ِ خوبی قرار دهد و راه تز را برای ما هموار کند و حفظیاتمان را افزایش دهد.‏

برویم یک فیلم ببینیم که تلاش‌ این روزهایمان مورد قبول واقع گردد و بعد  هم،.... بعد هم ندارد. دیگر حوصله نوشتن نیست. حالا هر چی میخواد بشه بعدش.. سرفه نکنم فقط :ی