۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

روزنوشت به وقت 12 مهرماه

خوب ورژن اولیه مقاله رو نوشتیم، الان منتظر دو تا از دوستام هستم بیان چند تا از سوتی‌های داغان ِ انگلیسی‌م رو باهاشون در میون بذارم بهم جمله مناسب بگن. صبح هم با مقاله میریم پیش استاد گرام که یه نیگا بندازه. ایشالا که حضور داشته باشه بعد از عمری.. هیچ کاری که نکرد واسه کمک، خدا کنه اقلن یه نگاه درست حسابی به مقاله بندازه و ویرایش کنه و چکیده رو هم درست کنه واسمون :ی، خیلی هم گیر نده به مقاله، ینی مجبور نشیم ییهویی کل مقاله رو زیر و رو کنیم. خودش هر کاری میخواد روش انجام بده دیگه. من اجازه میدم :ی

بعد اینکه چقد انگلیسیم داغانه، بشینم زبان بخونم. نه برای خارج رفتن، بلکه برای اینکه اعتماد به نفس ِ انگلیسیم بره بالا :ی، مقاله ی بعدی رو که می‌نویسیم اینجوری صاف نشم و طول نکشه، لغت هم حفظ کنم که ماهیچه ی ذهنم بزرگ شه  و آلزایمری نشم زود... الان واقن دارم آلزایمری میشم خیلی حس بدیه، از بس که چنــــــــــد ساله هیچی حفظ نکردم :|. دکتر بهم گفته برو لغت حفظ کن هی، کم کم درست میشی.‏

خلاصه خداوند ما را ببخشاید، استاد را فردا در دسترس و در مود ِ خوبی قرار دهد و راه تز را برای ما هموار کند و حفظیاتمان را افزایش دهد.‏

برویم یک فیلم ببینیم که تلاش‌ این روزهایمان مورد قبول واقع گردد و بعد  هم،.... بعد هم ندارد. دیگر حوصله نوشتن نیست. حالا هر چی میخواد بشه بعدش.. سرفه نکنم فقط :ی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر