۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

دراز است ره مقصد

امروز با استادمون رفتیم بیرون، سوشال ایونت پنجمی بود که رفتم. همان استاد لیسانسم که عاشقش هستم و معرکه است.
خوش گذشت. حرف زدیم با دوستان. راه رفتیم کلی وسط افتاب ظهر.. الان  له له و خسته+تب داااار

کم خوابی فراوان دارم از این هفته و کار روزانه و شب دیرخوابی ها و امروز.. فردا بعد از خواب، عین بچه خوب باید بنشینم گزارش دستگاه‌ها رو برای شنبه اماده کنم + گزارش اون یکی کار رو بررسی کنم که اسلاید بسازم ازش و ایمیل کنم برای استاد.. دومی قطعن کار سخت‌تریه . به نظرم این سبک کار تحقیقاتی به روحیاتم نمیخورهیعدترش هم که میریم دیدن یه دوست عزیز قدیمی بعد از سه سال اقلن.

از زندگی حال اگر چه رضایت دارم اما ددر سه جنبه احساس کمبود می‌کنم و فکر به آن غبگینم می‌کند. تنبلی در خواندن زبان، مقاله نوشتن از تز و ورزش مرتب کردن و به آمادگی قبل بازگشتن.
خلاصه که "دراز است ره مقصد و من نوسفرم"

پ.ن: ثبت کردن ِ خودم و نوشتن این چیزها آرامترم می‌کند. هربار که ببینمش کارهایم را یادم می‌آورد...‏

۱ نظر: