حسین وی در وبلاگش چنین نوشته و آخ که چه قبولش دارم و این روزها درکش میکنم:
"محبوبتان را – دوستترینتان را – هرگز نبخشید. بخشش، دوپهلوترین، خطرناکترین و نامردترین واژهای است که ممکن است در تار و پود یک رابطهی دوستانه پیدا شود و پنهان بماند؛ درست مثل کاردی تیز که لابلای وسایل دیگر پنهان شده و یک روز که بیهوا دست میاندازید تا چیزی را از کشو بردارید، عمیقترین زخمها را بر دستتان میگذارد."
کاملش را اینجا بخوانید: همین زخمهایی که نشمردهایم…
حالا شاید مقصود نویسنده آن چیزی نباشد که من درکش میکنم و موافقش هستم ولی حرف من این است که نبخشیم... یا وقتی ببخشیم که برایمان همه چیز حل شده باشد، که بعدتر خنجر دولبهای نشود که هم خودمان را ببرد هم رفیق و یار را...
همین را میتوان بسط داد به تشکیل زندگی.. به خانواده... به پدر و مادرهایمان... به من و توی نوعی که قرار است روزی زندگی تشکیل دهیم.. از رفتارهای بدی که از طرف مقابل سر میزند نگذریم، اگر برایمان حل و فصل نشد نگذاریمش گوشهای از ذهنمان.. همان لحظه بهش بگوییم. همان روزها حلش کنیم... نگذاریم ماجراها روی هم تلنبار شوند و روزی با خشمی که دارید خود و اطرافیانتان را بسوزانید...
منظورم این نیست که همش جنگ و دعوا باشد، اصلن به نظرم بهترین کار زندگی همین "گذشت کردن" آدمهاست. گذشت داشته باشیم... ولی اگر چیزی در ذهنمان خیلی اذیت کننده بود و خطوط قرمزمان را رد کرده بود، مطرحش کنیم.. با دل چرکین، گذشت نکنید که خیانت به خود و آیندهتان است.
پ.ن: باید پیش مشاور بروم... این روزها چه کسی به مشاور نیازی ندارد؟
پ.ن2: متن شاید واضح نباشد و برداشت بد کنید... نکنید :ی
"محبوبتان را – دوستترینتان را – هرگز نبخشید. بخشش، دوپهلوترین، خطرناکترین و نامردترین واژهای است که ممکن است در تار و پود یک رابطهی دوستانه پیدا شود و پنهان بماند؛ درست مثل کاردی تیز که لابلای وسایل دیگر پنهان شده و یک روز که بیهوا دست میاندازید تا چیزی را از کشو بردارید، عمیقترین زخمها را بر دستتان میگذارد."
کاملش را اینجا بخوانید: همین زخمهایی که نشمردهایم…
حالا شاید مقصود نویسنده آن چیزی نباشد که من درکش میکنم و موافقش هستم ولی حرف من این است که نبخشیم... یا وقتی ببخشیم که برایمان همه چیز حل شده باشد، که بعدتر خنجر دولبهای نشود که هم خودمان را ببرد هم رفیق و یار را...
همین را میتوان بسط داد به تشکیل زندگی.. به خانواده... به پدر و مادرهایمان... به من و توی نوعی که قرار است روزی زندگی تشکیل دهیم.. از رفتارهای بدی که از طرف مقابل سر میزند نگذریم، اگر برایمان حل و فصل نشد نگذاریمش گوشهای از ذهنمان.. همان لحظه بهش بگوییم. همان روزها حلش کنیم... نگذاریم ماجراها روی هم تلنبار شوند و روزی با خشمی که دارید خود و اطرافیانتان را بسوزانید...
منظورم این نیست که همش جنگ و دعوا باشد، اصلن به نظرم بهترین کار زندگی همین "گذشت کردن" آدمهاست. گذشت داشته باشیم... ولی اگر چیزی در ذهنمان خیلی اذیت کننده بود و خطوط قرمزمان را رد کرده بود، مطرحش کنیم.. با دل چرکین، گذشت نکنید که خیانت به خود و آیندهتان است.
پ.ن: باید پیش مشاور بروم... این روزها چه کسی به مشاور نیازی ندارد؟
پ.ن2: متن شاید واضح نباشد و برداشت بد کنید... نکنید :ی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر