۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

روزنوشت به وقت بیست فروردین 92


شین زنگ زده ربات چطوره؟ بگیم بیان دیدنش؟ میگم خوبه بیان ببینن. فقط باید چهار تا مهره بخریم و رک رو سفت کنیم و کیس رو بذاریم توش و.... کار صب تا ظهره.. اما بهش نمیگم که هنوز کد یکی از میکروها مشکل داره. خودم درستش می‌کنم.:ی
میگه مسئله بعدی اینکه یکی یه مقاله رو فارسی نوشته، میخواد ترجمه‌ش کنه به انگلیسی، شما میتونید کمکش کنید؟ اسمتونم میزنه.پیش خودم گفتم: "هاه عامو خوشالیا... یکی بیاد دست خودمو بگیره بشینم کارایی که کردمو مقاله کنم!" ولی فقط گفتم نه وقت ندارم.
بعد میگه خوب تمرینای سری بعدو کی طرح کنیم؟اگه موافقی چند جلسه اول کلاسو من برم سر کلاسشون، بعدش شما برو، چون ته ترم من وخ ندارم و 12 واحد دارم و... میخواستم بگم خوب درساتو بخون. سختاشو من برم آسونا و جذاباشو تو بری؟ اما همونجوری که مشخصه نگفتم. گفتم باشه. من دوشواری ندارم.

حس می‌کنم بزرگ شدم. خیلی... خیلی بیشتر از پارسال... بیشتر از سه چار سال قبل که دیگه تابلوئه. از کی این افتاد تو ذهنم؟ از پریروزا که رفتیم قاعده تصادف بهزادی رو دیدیم. چیزی که دغدغه‌ی چند سال قبلم بود، اختلاف نظر با بابا مامان (البت که تو خانواده ما فقط بابام :ی)، و چیزی که ذره ذره حل شد و... میدونی خیلی چیزا با گذشت زمان بهتر میشه، فقط باید بجنگی و امید داشته باشی و کم نیاری.
از 91 تا الان بزرگتر شدم، خیلی چیزا یاد گرفتم. حتی تو زمینه علمی، درسته هی میگم کاری نکردم و عقبم، ولی فکرشو بکن، این همه کارای مختلف سر ساخت و راه اندازی ربات یاد گرفتم. چه کارایی که نکردم، همین دیروز که کد میکرو رو مینوشتم و پروگرمش میکردم سراسر ذوق بودم. به همین بی جنبگی :ی
خلاصه که خواستم اینها را ثبت کنم اینجا.. که قرار است از امروز در کنار کار عملی ربات، مقاله بخوانم و شبیه سازی کنم و بنویسم و... سخت هست، ولی همینه که هست. یه کاریم باز باید برای خودم جور کنم. خلاصه که اردی‌بهشت ماه سختیه، ماه استارت جدی برای من، ماه امتحان میم... هی! ما داریم میایم :ی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر