۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

تصادف :((

امروز ظهر با میم چت میکردم. وسط حرفاش گفت بابا این ژ هی از پروژه و دفاع و خارج میگه. البت همیشه نمیگه برم خارجا، مثلن اگه قبل از کتابخونه اومدن پشت ترافیک مونده باشه میگه اه و این مملکت مزخرف و ... ولی اگه شب قبلش پارتی و مهمونی باشه میگه همینجام خوبه‌ها... بمونیم.
حالا حس می‌کنم ماجرای منه.
همه چیز خوب و آروم بود. خبر تصادف اتوبوس رو تو رسالت خوندم که راننده اتوبوس با مسافرش دعواش میشه و از ماشین پیاده میشه و ماشینو وسط خیابون میذاره. یهو راننده مینی‌بوس شاکی میشه و میره ماشینو ببره کنار خلاصه بلد نبوده و ماشینا رو زیر میگیره و مردم رو له میکنه و آخرش هم تا نصفه میره تو میدون و.... چند نفر که به طرز فجیعی مردن...
این صحنه‌ای که یکی از بچه‌ها دیده بود و تعریفش کرد رو تصور می‌کنم. گریه‌م می‌گیره.. هق هق... اینجا کجاست؟ کلن زندگی چیه؟ :((

بازم تصادف... تو اردی‌بهشت.. متنفرم از تصادف و این اردی‌بهشتای لعنتی :((

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر