۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

دلخوشی‌های کوچک

اسمایلی بدهید شکلک تحویل بگیرید یا حتی عروسی خانوم چی‌کارن؟ :))
اسمایلی پست ِ زرد :ی

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

پایان ِ یک آغاز

 " این ماییم، دوباره اینجاییم. با هم هستیم ولی تنهاییم. اینجاییم نه از برای خودخواهی، نه از برای خودنمایی، اینجاییم از سر عشق، اینجاییم از سر شور، از سر غرور. اینجاییم از برای رشد، از برای اوج، از سر جنون، اینجاییم برای پایان، پایان یک آغاز، پایانی که آغازی بلند پروازانه تر را نوید دهد."

"می‌خواهیم توانستن را معنی کنیم، می‌خواهیم تغییر را زندگی کنیم، می‌خواهیم خواستن را بفهمیم، خواستن را بخواهیم."

یکشنبه دم ِ صبح که خوابیدم واقن مطمئن بودم که صبح خبرای خوبی میشه. واقن امیدوار بودم... اما نشد، نیومد.. حالا این نوشته‌ی آیدین رو هی می‌بینم، خودش میدونسته چقدر خطر داره این برنامه و... چقدر خوب نوشته. چقدر آرامش بخشه. 

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

آیدین بزرگی

بهش می‌گفتیم آقا سبزه....اولین بار تیرماه 87 بود تو نیاسر کاشان، با یه گروهی از دانشگاه برای دیدن آسمون شب رفته بودیم. یکی اونور ِ آبشار داشت از دیوار صاف بالا میرفت، تی‌شرت سبز پوشیده بود و ما هی می‌خندیدم که این کیه؟ معروف شد به آقا سبزه. تا مدتها حتی جلوی خودش هم همینجوری صداش می‌کردم.
بعدتر شد همکلاسی‌م. آخرین درسی که باهاش بودم به گمانم ماشین 2 بود، پاییز 88... ته کلاس می‌نشستیم، من و سین و آیدین... تا لحظات آخر تو حیاط بودیم، دیر میرسیدیم سر کلاس، جزوه بنویس که نبودن، یا خواب بودن یا با هم مسخره بازی در میاوردن..

حالا این آقای سبز، هیمالیاست، برودپیک رو با موفقیت فتح کرده و با دو تا هم‌تیمی گروه آرش، یه مسیر جدید به نام مسیر ایران زدن. موند همونجا، هرچقدر که کوه نیوز رو ریفرش کردیم خبری ازش نشد، دیگه بعد از شنبه ساعت 19:30 تماس نگرفت...
جستجوی مسخره‌ تا امروز ادامه داشت، از فردا تا شش روز هوای اونجا بده، بنابراین حتی امکان ِ این جستجوهایی مسخره هم نیست... معجزه؟ حتی اگر بهش باور هم نداشتم تنها راه فرار بود، تنها راهی که میشد امید داشت که شااااید بشه، شاید برگرده، شاید بتونه، شاید... آیدین تو اون ارتفاع خوب مقاومت کرد، زیاد جنگید.. نشد.. هنوز هممون منتظریم برن و پیداش کنن.  آقا سبزه، فکرشم نمی‌کردم انقدر کارت درست باشه...


به قول پرهام: 
مرگ پایان انان شد ولی پایان راه‌شان نیست.
برای ایدین و هم‌نوردانش که راه خودشان به برودپیک را پیدا کردند و تا ابد در آنجا خواهند ماند.

توی کوهستون، دلش بیداره

کوه‌ها لاله‌زارن
لاله‌ها بیدارن
تو کوه‌ها دارن گل گل گل 
آفتابو می‌کارن....

تا امروز با شنیدن "آفتاب‌کاران جنگل" یاد میرحسین موسوی می‌افتادم و اشک... الان با این تیکه، آیدین بزرگی میاد جلوی چشمم و...... پوووف
و ما چند روز است که چشم‌مان خیس است و خبرهای آیدین و برودپیک را دنبال می‌کنیم و هی مذاکره و مذاکره و... آیدین مقاومت کرده بود. کاش زودتر تماسش را ریابی می‌کردند، کاش نقشه GPS مسیر بازگشت را داشت.. کاش غذا داشت... کاش...
فعل گذشته به کار بردم؟ لعنتی... معجزه کن!

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

به نام برودپیک، به امید بازگشت هر سه‌تان*

شب دومی‌ست که نشستم پای مانیتور و هی منتظر آپدیت جدید از وضعیت آیدین و گروه کوهنوردی آرش هستم. شب دوم خیلی از من و رفقایم است، و لابد شب چهارم مادر و پدر ِ سه کوهنورد...
اینکه دستت به هیچ جا بند نباشد و فقط به اینجا زل بزنی که خبر خوب و امیدوارکننده‌ی جدیدی بهت برسد، دیوانه کننده است. آدم را شکننده می‌کند.
همه‌مان باور داریم که آیدین سالم برمی‌گردد، امشب  ساعت هفت‌ونیم زنگ زده ایران و گفته وضعیتش خوب نیست و مسیر را تنها می‌پیماید. و این یعنی بعد از این همه بی غذایی و در آن ارتفاع و سرما، هنوز زنده است... ما از خوشی و امیدِ نو بال درآوردیم... باز دلهره ای ته دلم هست... این چهار سال، کم ِ کم مجبورم کرد و بهم یاد داد تا خرخره امیدوار نشوم، درس ِ خوبی نبود، اما این شده ام.
باز آویزان میشویم به خدا و انرژی فرستادن برایشان... سالم برمی‌گردند..
+شرحی جامع از صعود انتحاری و فرود ناکام تیم برودپیک
*+به نام برودپیک، به امید تغییر - به قلم آیدین بزرگی

بعدترنوشت: من میدونم صبح که کوه‌نیوز رو باز کنیم خبرای خوبی می‌بینیم.
اصن اگر منطقی نگاه کنیم، مگه میشه آیدین پنج ساعت قبل با ایران تماس داشته باشه و خبر خوبی نیاد؟ نمیشه دیگه :)

۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

اخلاقیات بد (؟)

دست خودم نیست اخلاقم اینجوریه دیگه.. اگر کسی تن صداش از یه حد ِ نرمالش بالاتر بره، اونم در شرایطی که انتظارش رو ندارم قاطی می‌کنم، در اون لحظه از اون آدم بدم میاد... حتی با وجود اینکه ممکنه حق باهاش باشه...
از اخلاقیات بدمه دیگه... نمیتونم. بلد نیستم... حالا این آدم دوستم باشه، بابام باشه، مامانم باشه یا هر کسی...
دارم فکر می‌کنم این اتفاق چند بار برای خودم افتاده؟ افتاده؟ یادم بیارید لطفن ببینم دلیلش چی بوده که خودمو اصلاح کنم :|

پ.ن: این ماجرای خانه‌ی ما قوز بالاقوز شده!

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

نامه به بارالها

بارالها جان، قربونت برم، امشب منتظر خبرای خوب هستیم و حتی شاعر در ادامه می‌فرماید: هیچ جا نمیریم همین جا هستیم.
جااانِ من امشب که اون صفه‌ی کذایی رو ریفرش می‌کنم توش خبرهای خوب باشه.. دوست ندارم خبر بد بدم..
بارالها جان، فدات بشم، ما را به تلخی عادت مده..

پ.ن: البته که اگر نشد لطفن یه کاری کن این عوضی زودتر کارای خونمون رو تموم کنه و اثاث کشی کنیم و ساکن شیم و استارت دوباره... ولی من نظرم به قبل از پی‌نوشت نزدیک‌تره. دلم روشنه ینی...

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

طولانی ترین جلسه تاریخ با استاد راهنما*

حهت ثبت در تاریخ اعلان میدارم که طی نزدیک به دو سال در این دانشگاه بودن و جلسات مختلف و درخواست جلسه و...، بالاخره امروز بعد از قریب به یک ونیم ماه، استاد گرام را زیاااد دیدم و یک سری چیز ازش گرفتم که تا چند روز سرگرمم کند. حالا آن یک و نیم ماه مهم نیست، مهم مدت زمان جلسه است. از ساعت ده صبح تا 1.5.. اصلن بهش فکر که میکنم هی تعجبم میشود. دکتر ط و این همه وقت گذاشتن؟ اووووووف.  البت وسطش حدود یک ساعتی خرکاری کردیم برای استادمان، استادمان هم دنبال کار ما گشت :ی.
استادم که سرش خلوت باشد و حالش خوب، بهترین و دوست داشتنی ترین استاد دنیا میشود، البت بعد از استاد راهنمای لیسانسم :ی

* تایید میشود که اسمایلی بی جنبه :ی

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

گرمای آرامش بخش دست‌ها

ثبت حس خوب و آروم این روزها...
انقدر آروم که تو اوج ناآرومی،، باز یه گوشه‌ی ذهنم هست که آرومم می‌کنه و میگه بیخیالِ دنیا. الان رو بچسب.