آدمی دلتنگ میشود. دست خودش نیست؟ اطمینان ندارم که همیشه دست خودش نباشد.
اما احتمالن وقتی ناخواسته باشد قضیه بغرنجتر میشود. آن وقت هی دلش بهانه
میگیرد و مغزش برای رد بهانهها، فرضیه های عجیب میبافد برای دوری
از دلتنگی. آدم نازک نارنجی میشود. ذهن ودلش هر دو
همان حس دلتنگی لعنتی را دارند که آدمی را در خود فرو میبرد..
به نظرم همهی حسها وقتی پیچیدهتر میشوند که چند روزی را گوشه اتاقت کز کرده باشی و نتوانی موهای خیست را به تنهایی در حوله بپیچی و کمک بخواهی، بعد یکهو گریهات بگیرد و... به خودت بیایی و در آینه به موها و چشمهای خیس نگاهی بیندازی و پخ بزنی زیر خنده که در این وضعیت مضحک اشکت آمده؟ بیخیاال
آدمی موجود قدرتمندیست که ضعفهای عجیب غریب و خندهدار ِ منحصر به فردی دارد.
به نظرم همهی حسها وقتی پیچیدهتر میشوند که چند روزی را گوشه اتاقت کز کرده باشی و نتوانی موهای خیست را به تنهایی در حوله بپیچی و کمک بخواهی، بعد یکهو گریهات بگیرد و... به خودت بیایی و در آینه به موها و چشمهای خیس نگاهی بیندازی و پخ بزنی زیر خنده که در این وضعیت مضحک اشکت آمده؟ بیخیاال
آدمی موجود قدرتمندیست که ضعفهای عجیب غریب و خندهدار ِ منحصر به فردی دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر