در
موقعیتی به سر میبرم که یک عدد بستنی ِ شاتوتاندود شده به وقت قبل از شام،
و یک عدد بستنی سورپرایزگونهی قهوه-نسکافه بعد از چیپس و ماست، نتوانست سرخوشم
کند و یکطوری از هم بُگسلاندَم*.
پ.ن: پلک چشم راستم باز اذیت میکند... از همان صبح.. و باز همه چیز مسخرهتر از گودی ِ کف دست است.
*بُگسَلاندن: از مصدر گسلیدن، گسستن، رها شدگی
حالا اگر این کلمه وجود ندارد یا این معنی را نمیدهد، منظور ما این بود. آگاه باشید.:ی
من سالی به دوازده ما رو وبلاگا کامنتم نمیاد. رو این شبح هی کامنتم میاد حتا اگه کامنتم نیاد...نمیدونم چه جادوییه
پاسخحذفخواستم در جریان بذارمت که چقد حس خوبی داد این کامنتت که به قول خودت حتی کامنتت هم نیامده. یک جور هیجان که ببین کی اینجاست، الی :)
حذف