۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

نامه به بارالها

بارالها جان، قربونت برم، امشب منتظر خبرای خوب هستیم و حتی شاعر در ادامه می‌فرماید: هیچ جا نمیریم همین جا هستیم.
جااانِ من امشب که اون صفه‌ی کذایی رو ریفرش می‌کنم توش خبرهای خوب باشه.. دوست ندارم خبر بد بدم..
بارالها جان، فدات بشم، ما را به تلخی عادت مده..

پ.ن: البته که اگر نشد لطفن یه کاری کن این عوضی زودتر کارای خونمون رو تموم کنه و اثاث کشی کنیم و ساکن شیم و استارت دوباره... ولی من نظرم به قبل از پی‌نوشت نزدیک‌تره. دلم روشنه ینی...

۳ نظر: