۱۳۹۲ مهر ۱۹, جمعه

روزهای بی‌حرفی ِ پاییز

بعضی روزها هستند که آدمی تاب حرف زدن ندارد، دلش نمی‌خواهد چیزی بگوید، فقط می‌خواهد بیننده باشد و گاه شنونده. بنشیند در اتوبوس راه آهن-تجریش، ماشین به سمت بالا برود، پشت چراغ قرمز گیر کند اما آدمی خیالش نباشد. فقط آدم‌های بیرون را نگاه کند و از بودنشان آرامش بگیرد. با دیدن پسرکان افغان‌ای که سوار اتوبوس می‌شوند و دف می‌زنند و آهنگی را بدترین و در عین حال بامزه‌ترین شکل ممکن می‌خوانند و بعد دف را جلوی صورتش می‌گیرند که پول بهشان بدهد و او که ماتش برده است همچنان به نگاه کردن ادامه می‌دهد و آنها خوشحال پیاده شوند و بروند سمت اتوبوس بعدی... 
پاییز که می‌شود فقط باید هندزفری در گوش گذاشت و قدم زد و نگاه کرد. چقدر جای گوشی قدیمیم این دو روز خالی بود. تنها دلیل که این چند روز اخیر هی وسوسه‌ام کرده گوشی جدید بگیرم همین آهنگ گوش کردن‌های بین راهی‌ در هوای خنک است.‏

پ.ن: روا نباشد که از هوای خوب این دو روز تهران حرفی نزنم. از اینکه الان اواسط مهر است و تازه پاییز شروع شده، باد خنک و یخ زدن‌های جذاب و قلقلک دهنده. نسیمی که موقع پیاده روی به صورت می‌زند و دست‌های گرم و... همه جذاب است.
پ.ن2: و حالا امشب برعکس این دو روز اخیر، پرحرفیم گرفته.

۴ نظر:

  1. اقو این دو سه روز برای اولین بار آهنگ ریختم رو گوشی داداشم که دستمه تو راه برگشتن از ساعی آهنگ گوش میدم و تو پارک باهاش می‌خونم. خلاصه که حال عجیبی دارم! :ي

    پاسخحذف
  2. پرام جان خیلــــــی ارامش دهنده ست، حتمن ادامه بده آهنگاش جذاب بریز.. حتی آهنگ خالی ِ آروم. قشنگ آدم ذهنش آروم میشه و خستگیش در میره :)

    پاسخحذف
  3. امان از این حس های مشترک و دوست داشتنی و حال و هواهای عجیب ِ ما :** خوبه که امروز بغلت کردم مرناز اگر نکرده بودم و اینو میخوندم دلم تنگ تز از تنگ میشد برات ...

    پاسخحذف