۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

تشویش‌نگاری به وقت چهارم بهمن

انقد حال عجیب غریبی دارم که حس می‌کنم هر لحظه ممکنه له شم زیر بار این همه غریبی حال و روزم...
حتی نمیشه بین این همه پراکندگی فکر، ذهنم رو روی یه موضوع متمرکز کنم و ببینم اصلن چمه؟چی شده؟ چرا انقدر آشفته‌م الان؟ دلتنگی برای مامان بابا. یه حس ترس...
این همه مرگ و حادثه دور و برم تو یه ماه اخیر، هضم نشده برام. ترسناکه..  دلم الان یکیو می‌خواست که روبه‌روم نشسته بودم که حرف بزنیم، حتی از دغدغه‌های ذهنیم هم نگم، فقط حرف بزنه حرف بزنم، تا حواسم پرت شه به زندگی‌ای که در جریانه. اما نیست. این موقع شب هیشکی اینجا نیست..:(
و این من ِ آشفته میره یه لیوان آب بخوره تا بلکه آروم‌تر شه.. ذهنم خسته‌ست..

۲ نظر:

  1. می دونی که یک و نیم ساعت اختلاف داریم و یه ندا بدی من هستم و یه پی ام یا یه اس ام اس کافیه! اونقدرم پر حرف هستم که بتونم حواستو پرت کنم!:*

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. عزیزم :*
      مرسی اولدوز جانم. خوب باشی همیشه:)

      حذف