زیروزبر نوشته: "من همیشه آدم آخرین لحظهها بودهام. صبر میکنم تا راهنمای سمت چپ زده بشود، فرمان با نیم گردش وارد خیابان اصلی منتهی به کوچه بشود بعد تازه منمنکنان هولهول حرفم را میزنم......"
من اما نه... ینی نه که آدم دقیقهی نود نباشم، که
هستم، نمونهاش همین پروژههای آخر ترم. اما آدمی نیستم که صرفن به خاطر آمدن دقیقهی نود و ترس از تمام شدن زمان حرفهایم را بزنم. میگذارم لحظات آخر هم بگذرد. حتی گاهی دلم
هزار راه میرود که بگویمش، اما باز فرصت میدهم، آنقدر که به خودم مطمئن شوم.
بعد هی دنبال زمان و حال درست میگردم تا حرفم را بزنم. میبینی؟ من گاهی آدم از دست دادن لحظهها هستم.
به گمانم این اخلاق را نباید دیگران بپسندند، حتی گاهی خودم هم به آن شک میکنم، اما گفته بودم گاه خودخواهم... از اینکه کاری بکنم و بعد پشیمان شوم بدم میآید. آنقدر صبر میکنم که دلم آرام شود و بعد خودش هولم دهد.
من همیشه هم آدم دقیقهی نود نیستم، گاهی دقایق بعد از سوت پایان، زندگی را از سر میگیرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر