یک جور ِ بد ِ استرس در حلقی هستم.
حالا نمیدونم این از چی ناشی میشه؟ شاید از دفاعهای دیرهنگام بچه ها، و مکاترونیکیایی که همه از دم پنج ترمه میشن و... شاید از نمره دادن استادا که به همه پایین میدن و. و منی که از همین الان با فکر پنج ترمه شدنم، از یه طرف دلم آروم میشه که استرسای نرسیدن به مقاله و پروژه و الخ رو ندارم، و از طرفی ناراحتم برای نمره ای که بیخود کم میشه و...
اما فکر کنم برمیگرده به سه تا دفاع اخری که رفتم. همشون دانشجوهای استادم بودن... که استاد نشسته بود و وقت سوال پرسیدنا شد و شیرینی و میوه جلوش رو میخوره و وقتی سوالا طولانی میشه اعصابش به هم میریزه و هی پیشونیش رو میگیره و... و من هر بار میگم اگر سر دفاع من همچین حرکاتیو کنه قشنگ استرس میگیرم و لال میشم.
وقتی امروز خانوم دکتر که اتفاقن استاد داور منم هست به خانواده پسره گفت لطفن بیرون تشریف داشته باشید موقع سوالا، چون اینجا اینجوری مرسومه که خانواده نباشن، من هی میگفتم وا! چه زشت.. خوب بگم مامان بابام نیان دیگه. زشته که... کاش خانوم دکتر، استاد راهنما رو موقع سوال بیرون میکرد :/
بعدتر حرکات هیستریک استاد، البته نمک بازی هم در میاورد وسطش و همه هار هار میخندیدن...
سه شنبه برا گروه ارائه دارم. همون ساعتای مرسوم برای دفاع هم هست. ینی استاد خسته و عصبیه لابد. تمرین خوبیه برا آمادگی در مقابل لال نشدن...
اینا به کنار، یه جور بدی شده این هفته. همه چیز انگار قراره با هم پیش بره. چند تا کار با هم. نرسیدن به هر کدوم از این برنامه ها اذیتم میکنه. ذهنمو مغشوش میکنه.
من استرسمه... و خوب حتمن برم حموم و بیام، بعدش آروم میشم. میدونم...
پ.ن: طبعن چرندنامه ای بیش نبود برای مرتب کردن ذهن و آرومتر شدنم. :)
حالا نمیدونم این از چی ناشی میشه؟ شاید از دفاعهای دیرهنگام بچه ها، و مکاترونیکیایی که همه از دم پنج ترمه میشن و... شاید از نمره دادن استادا که به همه پایین میدن و. و منی که از همین الان با فکر پنج ترمه شدنم، از یه طرف دلم آروم میشه که استرسای نرسیدن به مقاله و پروژه و الخ رو ندارم، و از طرفی ناراحتم برای نمره ای که بیخود کم میشه و...
اما فکر کنم برمیگرده به سه تا دفاع اخری که رفتم. همشون دانشجوهای استادم بودن... که استاد نشسته بود و وقت سوال پرسیدنا شد و شیرینی و میوه جلوش رو میخوره و وقتی سوالا طولانی میشه اعصابش به هم میریزه و هی پیشونیش رو میگیره و... و من هر بار میگم اگر سر دفاع من همچین حرکاتیو کنه قشنگ استرس میگیرم و لال میشم.
وقتی امروز خانوم دکتر که اتفاقن استاد داور منم هست به خانواده پسره گفت لطفن بیرون تشریف داشته باشید موقع سوالا، چون اینجا اینجوری مرسومه که خانواده نباشن، من هی میگفتم وا! چه زشت.. خوب بگم مامان بابام نیان دیگه. زشته که... کاش خانوم دکتر، استاد راهنما رو موقع سوال بیرون میکرد :/
بعدتر حرکات هیستریک استاد، البته نمک بازی هم در میاورد وسطش و همه هار هار میخندیدن...
سه شنبه برا گروه ارائه دارم. همون ساعتای مرسوم برای دفاع هم هست. ینی استاد خسته و عصبیه لابد. تمرین خوبیه برا آمادگی در مقابل لال نشدن...
اینا به کنار، یه جور بدی شده این هفته. همه چیز انگار قراره با هم پیش بره. چند تا کار با هم. نرسیدن به هر کدوم از این برنامه ها اذیتم میکنه. ذهنمو مغشوش میکنه.
من استرسمه... و خوب حتمن برم حموم و بیام، بعدش آروم میشم. میدونم...
پ.ن: طبعن چرندنامه ای بیش نبود برای مرتب کردن ذهن و آرومتر شدنم. :)
ای آقا! تو این سند و سال شوما نگران نمره بالا پایین و 5 ترمه شدن و اینایی ! خوب بشه ! چی می شه!
پاسخحذفاز شوما بعیده ها!
به فکر ذخیره ی اخرت باش اینا که غصه ای نیس!!
D:
سند و سال من مگه چشه؟ :))
حذفدلم به اینا خوش نباشه به چی باشه؟
اها به آخرت :ی
منظورم این نبود که سند و سال زیاده! منظور این بود که دیگه ترم اول ترم دوم سال اول سال دوم که هنو حال و هوای مدرسه هست این چیزا مهنده نه دیگه سال آخر ارشد!!
پاسخحذف:D
دلت به دو رکعت نماز فاطمه زهرا باس خوش باشه دخترم!!
D::D
والا ما سال 1 و 2 لیسانس که بودیم اصن برامون این چیزا مهم نبود. ینی یک سرخوش به معنای واقعی کلمه بودم، دوستان هم میتونن تایید کنن :))
حذفالان مجبورم حساس باشم. نمره هم بالاخره موثره، باور بفرمایید!
نه به وللاه! ما زن اول و دوممونو که گرفتیم اصلن نپرسیدیم معدلشون چند بوده! جالا روی سومی یه کم بیشتر حساس می شیم ببینیم چه تاثیری داره!!
پاسخحذفD:D:
عااااالی ینی :)))))))
حذفببین قشنگ خندیدما :ی
حالا رو سومی تمرکز کن، خودت میبینی چه تاثیر هنگفتی داره :))
;)
پاسخحذف-----
اون نقاشی در واقع یه جور حس تمام شدن وقته . دختر با نگرانی به ساعت نگاه می کنه ومتوجه می شه که با یه مُرده خوابیده!. در واقع نمی دونه که خودش هم تبدیل به روح شده و با تختش اومده به عرش اعلا! جناب اِل اَنجل اِکسترمینادور هم داره با دوچرخه ش اونطرفا قدم می زنه
به قول بودلر: ساعت! ای خدای موحش و بی اعتنا!...وغیره
در واقع ترس از تمام شدن وقت خودش به منزله ی مرگه.
بسیار عالی
حذفخیلی ممنون از تفسیر. من با دیدن عکس فقط به خط اول رسیده بودم.
در واقع ترس از تمام شدن وقت خودش به منزله ی مرگه.
و این چیزیه که من دیشب دچارش بودم :| :)