۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

یک ~

من دلم میخواد بنویسم. حال الانمو. که نوشتنی نیست. یه جور بیخودی خوشحالی.. با یه لاک آبی آسمونی رو ناخنم که دیروز ابتیاع کردم. با یه تقویم که جلومه و روزای امتحان میان ترمم رو نگاه میندازم و هی با خودم محاسبات می‌کنم کی و کجا چقدر وقت دارم. با یه تاپ و شلوار که هر وقت میشینم به قول مامان، کمرم تا کجا پیداست و ازونور هی میگم سرده، با یه پتو مسافرتی که دور پیچیده شده و با موهایی که شلخته دورم ریخته، و یه موبایل که اونور داره هی نفسای آخرش رو میزنه و میگه شارژ نداره، با کلی اسمس توش که بدون پاسخ مونده، بس که حوصله‌ی اسمس زدن ندارم این روزا. و چند تا صفحه‌ی بازشده که توش درباره treadسازی و openmp حرف زده.
یه جورایی انگار رهاش کردم بره... چیو؟ نمیدونم :)). خلاصه این منم... یه آدمی که چندین روزه، وقت برای خودشم نداشته اما عجیب انرژی داشته و کم نیاورده. این منم، یک تیلدا :ی

به وقت بیست و هشتم مهرماه 1391 خورشیدی :ی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر