۱۳۹۱ بهمن ۱۳, جمعه

ذهن‌پریشی به وقت 13 بهمن

و ذهنی که هی می‌چرخد و تمرکز ندارد. لامصب متمرکز شو... کلی کار داری... 
در واقع دلم می‌خواهد همین الان، درست در همین لحظه که جاش گروبان میخواند:
Hold on, hold on, so strong, time just carries on
 all that you thought was wrong is pure again &
You can’t hide forever from the thunder

Look into the storm and feel the rain
همه چیز استاپ شود. از تپش بایستد... که دیگر انقدر آشفته نباشد...‏که... یک‌جورهایی ناامید و بیخود و مزخرف! 
بعد یک چیزی ته ذهنم میگوید این‌ها همه‌ش مال گرسنگی است. به جای تفت این چرندیات برو بیرون یک بستنی برای شب‌نشینی تک نفره بگیر، یا مثلن یک پیراشکی شکلاتی از مغازه محبوبت، یا اصلن بی‌خیال بیرون رفتن، برو قارچ دوست داشتنی را از یخچال بردار و یک چیزی باهاش درست کن. قارچ، سوییت قارچ. یا مثلن پلو درست کن و قرمه سبزی بخور..
هوووم... بپاشم بروم. پلو یا غذای نونی؟

۲ نظر:

  1. وای وای وای
    من الان سرمو میکوبونم به دیوار از این همه حس مشترک من و تو توی این جمعه ی دلگیر
    منم همین بودم مرناز. بعد عین تو رفتم قارچو برداشتم پیتزا درست کردم
    عین تو

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نه خوائش مکنم سرتو نکوبون به جایی :))))) :*
      عین من رفتی قارچو برداشتی؟ درباره من چه فکری کردی یوتاب جان؟ :))
      رفتم تو یخچال.. آکادمی گوگوش هم روشن بود. دیدم اوووووه کی حوصله قارچ داره؟ تخم مرغ نیمره خوشمزه تره :))... خلاصه تخم مرغ و پنیر و گوجه هم کنارشون. خیلی خوب بود :))
      پیتزا.. آفرین... حوصله م بکشه زودی درست میکنم منم. خیلی حال میده به هم ریختگی زمان درست کردنش :)

      حذف