این پست چیزی نیست مگر تخلیه ذهنی و هیچ ارزش دیگری ندارد مگر بازخوانی برای خودم.
هر آدمی یک سری فوبیاهایی دارد، مثلن یکی ترس از ارتفاع دارد، یکی از کنکور میترسد، یکی از موجوداتی مثل سوسک در حد مرگ میترسد... هرکدام از اینها هم لابد ریشههایی در گذشتهی آن آدم دارد.
من؟ به گمانم بیشتر از همه، از دعوا میترسم. دعوا نه به معنی ناراحت و دلگیر شدن از طرف مقابل و....، دعوا برایم یعنی قهرکردن، یعنی بلند شدن تن صدای آدمی از حدی بالاتر، یعنی ترسهایی که ناخودآگاه در دلم میریزد و تمام ذهنم را پر میکند.
هر آدمی یک سری فوبیاهایی دارد، مثلن یکی ترس از ارتفاع دارد، یکی از کنکور میترسد، یکی از موجوداتی مثل سوسک در حد مرگ میترسد... هرکدام از اینها هم لابد ریشههایی در گذشتهی آن آدم دارد.
من؟ به گمانم بیشتر از همه، از دعوا میترسم. دعوا نه به معنی ناراحت و دلگیر شدن از طرف مقابل و....، دعوا برایم یعنی قهرکردن، یعنی بلند شدن تن صدای آدمی از حدی بالاتر، یعنی ترسهایی که ناخودآگاه در دلم میریزد و تمام ذهنم را پر میکند.
میخواهم بگویم همین که بدانم ممکن است کسی الان داد و هوار راه بیندازد ترسم میگیرد. برایم غیرقابل تحمل است -حالا بعد از چند سال بهتر شدهام، تحمل میکنم، عقب نمیکشم، اما ذهنم درگیر میشود-. میترسم، در خودم میروم. اگر اوضاع خیلی بغرنج باشد خیلی که شانس بیاورم میتوانم آرام اشک بریزم و کمی هضمش کنم. ریشهاش؟ میم میگوید مال این است که موقعی که به دنیا آمدی اوج موشک باران بود و... . خوب طبعن یک چیزهایی هم بعدتر در خانواده تجدیدش کرد و...
هر آدمی موقع ترس عکس العمل مخصوص به خود را دارد. یکی جیغ میزند. یکی گریه میکند. یکی همهی جد و آباد و مقدساتی که به یاد دارد را به دهان میآورد... و یکی هم خفه میشود. هیچی نمیگوید، در خودش میرود. حالا لزومی ندارد چیز ترسناکی که میبیند یک هیولا باشد، کافیست هی فکر کند و اگر و اما کند و اینها به جانش بیفتد.. حتی به نظرم ریشهی تمام این چیزها هم همان ترس از دعواست...
خلاصه، این شبحی که اینجا نشسته و ذهنش را مرتب میکند فوبیاهای عجیبی دارد...
پ.ن: میپذیرم که فوبیای بیخودیست و باید خودم را اصلاح کنم. دعواست دیگر، پیش مییاد لابد :|