گاهی باید خیلی ساده، در چشمش نگاه کنی و چیزهایی را بهش
بگویی. اگر نمیتوانی خوب چشمت را ببند و بگو... سکوت نکن، این سکوت لعنتی از درون
هی میخوردت، عین همان زخمهایی که صادق هدایت در بوف کورش گفته که عین خوره به
جانت میافتد و...
جراتت که بیشتر شود گوشی تلفن را برمیداری و برایش پیغام میگذاری که "چیزهایی هست که نمیدانی..."
وای از زمانیکه میشنودش... آن حس لعنتی را باید لمس کنی. باید رسوخ کردن این حرف را در ذره ذرهی وجودش ببینی..
چیزهای زیادی هست برای دانستن، کم ِ کم به زبان بیاور که "هست، اما بعدتر خواهی شنید"...
جراتت که بیشتر شود گوشی تلفن را برمیداری و برایش پیغام میگذاری که "چیزهایی هست که نمیدانی..."
وای از زمانیکه میشنودش... آن حس لعنتی را باید لمس کنی. باید رسوخ کردن این حرف را در ذره ذرهی وجودش ببینی..
چیزهای زیادی هست برای دانستن، کم ِ کم به زبان بیاور که "هست، اما بعدتر خواهی شنید"...
پ.ن: حتمن فیلم "چیزهایی هست که نمیدانی" را یادتان هست.
پ.ن2: چیزهایی هست که خوب میدانی..
پ.ن2: چیزهایی هست که خوب میدانی..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر