۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

راه سبز امید -خیابان قبل از انتخابات-

سه شنبه ساعت هشت شب، حالم خوب نبود. این رو به گواه پست قبلی که نوشتم میگم. خسته بودم از بحث کردن، از امید داشتن، از فکر کردن به فردا و...
چهارشنبه اما موضعم فرق داشت. یادم نبود که گفته‌ام تا یک هفته نمی‌خوام از خونه تکون بخورم. هی این دست و اون دست کردم و نرفتم دانشگاه. یک شال سرمه‌ای سر کردم و مقنعه رو تا کردم و چپوندم تو کیفم که دم دانشگاه سر کنم. کفشم رو پوشیدم و یهو لحظه آخر برگشتم تو اتاق و شال سبزو سر کردم و زدم بیرون، زدم بیرون که خیابونی شم، که کل روز رو با مردم رودررو شم، حرف بزنم، بهشون تراکت بدم..
تراکت ها رو پخش کردم. هی دوستام بهم اضافه شدن و با هم از کارمون لذت بردیم.
آخراش خسته بودم باز تمام تلاشم رو می‌کردم یه لبخند ِ امیدوارانه بیارم روی صورتم و بهشون بگم "بفرمایید" تراکت. آدمایی که تو صورتمون نگاه می‌کردن و لبخند میزدن، آدمایی که انگشتشون رو به نشونه‌ی پیروزی بالا میاوردن، آدمایی بودن که وقتی عکس خاتمی و بیانیه‌ش رو دستمون می‌دیدن خوشحال میشدن و عکسش رو می‌گرفتن بزنن رو ماشینشون و...، با همه‌ی اینا پر از انرژی می‌شدیم.
بودن آدمایی که این وسط انرژی‌ت رو بگیرن. آدمایی که بهمون میگفتن نکن این کارارو، یا به چه امیدی آخه؟ اون آقای پیری که تو بانک کار می‌کرد و منو گرفت به حرف زدن و تهش انقدر روند حرف زدن برام آزاردهنده بود که آرزو میکردم کاش یکی از بچه‌ها بیاد پیشم.. یا.. همه‌ی اینا هم وجود داشت. اما انقدر انرژی جمع‌ ما و آدمای اطرفامون تو خیابون زیاد بودکه اینا هیچ تاثیری نداشتن
پیاده روی مترو حقانی تا ونک و روزنامه پخش کردن بچه‌ها بین ماشینا... شب پیاده روی تا خونه و تراکت گذاشتن پشت برف پاک کن ماشینا و صدای دزدگیرشون و تند کردن قدم‌هام...

همه‌ی اینا از اتفاقات جذاب دیروز بود، خیابونی شدن من وآدمایی که دیروز باهام بودن و دوست‌داشتنی‌ترین‌هام هستن. حالا می‌گیم احتمالن روحانی و قالیباف میرن دور دوم. آخر همه‌ی این اتفاقات و بحث‌ها، اگر چیزی که میخوایم نشد، عیب نداره. ما تلاشمون رو کردیم. ما باز امیدوار شدیم. سبز شدیم. زندگی کردیم... زندگی باز هم ادامه دارد. در دانشگاه، در کافه‌ها، در خیابان‌ها، ما دست در دست هم خیابان‌ها را گز می‌کنیم و به راه چاره می‌اندیشیم.. ناامید می‌شویم اما باز راهی میابیم برای ادامه دادن این راه سبز ِ امید...

۲ نظر:

  1. کاش اون روز رو یاهاتون بودم! هی می یام سر این پستت کامنت بزارم... از بس می خوندمش یادم می رفت!... فکر کنم دیگه حفظ شدم...یه جورایی اون روز رو حس می کنم باهاتون زندگی کردم!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اولدوز الان پاراگراف آخرشرو دیدم انرژی گرفتم.:))
      مرسی مرسی :*

      حذف