۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

شکست نگاری

بچه‌تر که بودم عاشق این بودم که شبها خودم را با پای شکسته تصور کنم. بچه‌تر که می‌گویم یعنی دوران دبستان و شاید اوایل راهنمایی. دیدن فوتبالیستها زمان ما مد بود، شبها قبل از خواب سوباسا بودم با آن شوتهای عجیب، با پاهایی که برای شوت زدن نود درجه از پشت بالا میرفت و بعد شوت محکمی میزد. آخر سر هم "کاکرو" روی پایم خطا میکرد و با برانکارد کنار زمین میرفتم و... خلاصه که یکی از فانتزی‌های کودکیم شکستن پایم بود که محقق نشد. -شکر خدا-
یک سالم که بود دست راستم شکست بعد که ورم دست خوابید هی با گچ بازی می‌کردم. یه روز مامان دید گچ را در آورده ام و با دست چپ آن را روی سر می‌چرخانم و خوشحالم.. عین خنگ‌ها. دوباره بیمارستان و گچ گرفتن و...
حالا با ذهن شلوغ آخر هفته‌ی گذشته و در راه عجله برای رسیدن به دانشگاه، می‌افتم و اینبار دست ِ کلیدی‌ام شکست. دست چپ. با یک دست تایپ کردن سخت است. مدت زمانی که میبرد برای نوشتن، اعصابم را به هم می‌ریزد. گاهی درد به سراغم می‌آید. تیر میکشد. سرگیجه معمولن همراهم هست... چیزی که بیشتر اذیت می‌کند تز است و اینکه امروز پنجمین روزی بود که تعطیلش کرده ام. همه‌ی اینها می‌گذرد. بین همه‌ی این اتفاقات آدمی هست که باهاش دردها را فراموش کنم.

این هم باشد به عنوان آخرین پست سال 2013 شبح اپرا، نگاشته شده با یک دست :ی

۲ نظر:

  1. امیدوارم زودتر حالت خوب شه و مراحل انجام دادن تز به خوبی پشت سر گذاشته شه و سربلند از هر دو تاش بیرون بیای. پرچم پیروزی رو با دست چپی که خوب شده، بکوبی اون بالا :]

    پاسخحذف