۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

ترس یعنی دست و پا زدن برای ادامه..

ترس یعنی همین فریاد‌های تبدیل به سکوت شده..
یعنی همین بغض‌های خورده شده...
همین بغضی که انتظار می‌کشد نوک ِ باروت آتش بگیرد تا فریادها هجوم بیاورند به گلویت و هق هق شوند...
یعنی همین هق‌هق‌های بی‌امان ِ ملتمسانه که آتش‌بس می‌دهند..
همین دستمال کاغذی خیس روی تخت..
همین لیوان آب نصفه روی میز...
همین سر ِ در حال انفجار و پناه آوردن به نوشتن برای نظم بخشیدن به آن..
ترس یعنی یک من ِ مستاصل که پشت ِ هق‌هق‌هایش دست و پا ‌می‌زند که خوشی ادامه یابد..


پ.ن: قبل‌تر گفته بودم من آدم ترسویی هستم و برخلاف خیلی از آدم‌های شهرم که منتظرند دعوا ببینید، از فریاد و دعوا فرار می‌کنم..

۱ نظر: