۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌

تو رفته‌ای و راه‌ها را برف پوشانده است،‏
باید به کومه‌ی کلمات خودم برگردم.‏
ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود.‏
و من، همه، هرچه، هر چه که هست،‏
همه‌ی مافقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌ایم،
که جهان را بی‌جهت
جور عجیبی جدی گرفته‌ایم.‏

(بگذار اینجا‏
یک ستاره بگذارم،‏
حرفم ادامه دارد.)‏
*
فراموشی، فراموشی، فقط فراموشیسرآغاز ِ سعادت آدمی‌ست!‏
 
«سید علی صالحی»

۱ نظر: