در
این سرمای استخوان سوز سخن گفتن دشوار است. آن هم در چهار دیواری
تنگی که ما را نمیخواهد. سخن
گفتنمان، فکر کردنمان، آرزوهایمان و حتی بودنمان را. با این همه
شاید همین تلاششان برای خاموش کردنمان باشد که وا می داردمان به اثبات هنوز زنده
بودنمان، و اصرارشان در تهدید کردنمان بدون هیچ احساس مسولیت در برابر قانون و
وجدان انسانی. برای حاکم کردن خفقان مرگآور تشویق میشوند و پاداش میگیرند.
به
خاطر آرمانهایمان مبارزه می کنیم و این نه فقط زاییده انسان بودنمان، که لازمهی
هویت ماست. نه میتوانیم
و نه میخواهیم از خودمان یا دیگری قهرمان بسازیم و اصلا ماهیت جنبش سبزمان و
مبارزهمان در همین تکثر و حرکت گروهی و دسته جمعیاش است. حرف تازهای نیست. تنها
یاد آوری به خودمان است برای فراموش نکردن انسانیت و شجاعت. و فریاد کرن حقوقمان
و این که تنها راه بقایمان مبارزه است..
***
نوشته شده به تاریخ 27 شهریور 88... چقدر فرق داشتم. یه جور خوشحال ناامید ِ الکی امیدوار ِ خندهدار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر