یه روز خوب، یه روز بد. یه روز یه گلوله آتیش، یه روز یه کاسه یخ. یه روز
لبخندهای الکی، یه روز گریههای لحظهای. چقدر بالا و پایین! چقدر نوسان! یه حسی
مثل موج دریا که جزر و مدش هیچ وقت با هم یکسان نیست. گوشماهیهای کنار ساحل هن
شکل هم نیستند. هیچ وقت علاقهای به جمع کردنشون نداشتم. با همه زیباییهاش من فقط
نگاهم به عمقش بود. دوست داشتم یه بار اون وسط ها، اون آخرهای موجهاش رو لمس
کنم. فکر میکردم مثل عشق خودم اینم انتهایی نداره... اما هر دریایی یه ساحلی داره
یه جایی ته خط. وقتی میبینی آب نزدیک لبهات رسیده، پاهات دیگه بی حس شده، تنت
کوفته ست، آروم آروم میری زیر آب و میرسی کف ماسهها.. همونجا برای تو ساحل
دریاست.. پس دریا هم نهایتی داره ولی بسته به توان هرکسی مسافتش فرق میکنه!
هرچقدر بجنگی و قویتر باشی دیرتر به ساحل نهایی
میرسی. این تلاطم هیچ وقت بهت آرامش نمیده. فقط تلالو خورشید و نقره آبی مهتاب روی
تنت جا میمونه.. آرامشی وجود نداره حتی واسه یه لحظه! راست میگن هروقت به خواب
ابدی بری به آرامش میرسی به همون ساحل ماسهای...
3/2007
"
پاسخحذفHOW happy is the little stone
That rambles in the road alone,
And does n’t care about careers,
And exigencies never fears;
Whose coat of elemental brown
A passing universe put on;
And independent as the sun,
Associates or glows alone,
Fulfilling absolute decree
In casual simplicity.
"
emilY .D
آری دخترم