این نوشته به بهانهی این روزهایی نیست که گذشت، آن هم نه آنطوری که دوست داشتم؛ که به تلخی! تلخ نه مثل تلخی بعد از خوردن شراب، تلخ مثل سایش "کند دشنه ای زنگار بسته بر بریدگی های عصب"*. تلخیش هم انگار تقصیر خودم بوده. تقصیر من که نمینویسم.
تا سالروز پا گذاشتنم بر خاک این خرابات هم
که هنوز خیلی مانده ! حتما باید نوشتهام شاد باشد و از آسمان یک دست آبی بگوید و
خورشیدی هم که بازیش گرفته و گه گاه قایم میشود پشت
ابر و روز بارانی که عاشقش هستم را رقم میزند.
این روزها یک دست آبی نیست. لکه ابری هم نیست. توده ابریست
متراکم. سیاه و پر سر و صدا، با هیبتی اژدها گونه، که دهن باز میکند و تعفن میریزد در
زمین و زمان. تکلیف خورشید هم که پیداست... . این روزها دنیا یک سر ویرانیست. سرد
و خشک. دشنهها سرخ و
گرم. سرخ و گرم از خونی که کسی نمیداند مال کیست. رد خون کش میآید روی
زمین، روی دیوارها. روی قاب عکس کج شدهی خدا. خدایی که روزهاست چار میخ شده به
گوشهای از
آسمان. با سر کج رو به زمین سرد و خشک.
مرز این دنیا و آن دنیا یک پردهست. پردهای که خدا
نکنه پاره شود. که اگر بشود، تو حقیقت دنیا را دیدی و وقتی حقیقت رو
ببینی –چه زشت و چه زیبا– دیگه فریب تصویرهای خیالت را نمیخوری.
دنیا این روزها این شکلیست. سرد، وحشی و بیانتها.
اینها هم که نوشتن ندارد. نمیخواستم بنویسم، دوست داشتم این روزها
بگذرد و من با حالی بهتر از این که دارم بنویسم. اما خودم خواستم. تلخیش هم پای
خودم.
* "کند همچون دشنه ای
زنگار بسته ... فرصت از بریدگی های خونبار عصب میگذرد." «شاملو»
2008/18/1
پ.ن: جهت ثبت روزگار قدیم..
یاد نیما افتادم و
پاسخحذفتلخ...
پایآبله ز راه ِ بيابان رسيدهام
بشمرده دانه دانه کلوخ ِ خراب ِ او
--برده بهسر به بيخ ِ گياهان و آب ِ تلخ
در بر رخام مبند ، که غم بسته بر درم
دلخستهام به زحمت ِ شبزندهداریام
--ويرانهام ز هيبت آباد ِ خواب ِ تلخ
عيبام مبين ، که زشت و نکو ديدهام بسی
ديده گناهکردن ِ شيرين ِ ديگران
--وز بیگناه دلشدگانی ثواب ِ تلخ
در موسمی که خستگیام می بَرَد ز جای
با من بدار حوصله ، بگشای در ز حرف
--امّا در آن نه ذرّه عتاب و خطاب ِ تلخ
چون اين شنيد ، بر سر ِ بالين ِ من گريست
گفتا : کنون چه چاره ؟ بگفتم : اگر رسد
--با روزگار ِ هجر و صبوری ،
شراب ِ تلخ !
شراب ِ تلخ.....
حذفیه اعتراف در اعماق وبلاگم بکنم که کسی غیر از خودتون یحتمل نمیبیندش. میگم یحتمل چون شاید شمام برنگردی و جواب کامننت این پستو چک نکنی :ی
جالب بود برام که کسی حوصله داشته باشه این همه بره پایین و بخونه و حتی کامنت هم بذاره. شخصیت جالبی باید باشه..
خلاصه اینجوری :)
:)
پاسخحذفیحتمل قاتل به محل جنایت برمیگرده!دیر یا زود!!
من در حال کشف کردنم و برای کشف باید به اعماق رفت.. حالا می خوام ببینم کسی برمیگرده تا جوابِ جواب کامنتو بخونه!!
D:
اعتراف دیگر: اومدم کشف کنم چندتایی هم علامت پیدا کردم اما تهش به بنبست خوردم. باید سری به راههای میانبر زد.. :ی
حذفبا بسته شدن وبلاگ قبلی، کشف اینجای 4 ماهه راحته.. ولی از 86 به بعد.. کار خودتونه :ی
اوگی.. در هر صورت جالب بود برام :)
;)
پاسخحذفnimished dada!