۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

کار جنون من به تماشا کشیده است

کوله‌م را کول می­گیرم. انگار کسی توی ذهنمه که داره ساز دهنی می‌زنه یا یه جورایی داره بهم دهن‌کجی می­کنه!
من ؟! منو صدا کرد؟ ... اسمم رو به یاد نمیارم !
یکی رو رها می­کنم تا دنبال زندگیش سگ دو بزنه، بلکه حقی رو که می­گه حقش نیست پس بده !و اون یکی رو، تا به بی­عرضگی‌ش ایمان بیاره و با لبه­های تیز منطقش زخمی بشه...
منم اینجا چرخ می­زنم.. چرخ.. دور این ارتفاع بلند... این ارتفاع همیشه جواب آدم‌ها رو سربالا میده و برای سوال­هایی که قدم قد نداد ، این دیوار بلندتر از اونه که کوتاه بیاد!
.
اجازه میدم به دهن‌کجی‌ش ادامه بده. اون ارتفاع رو پشت سر میذارم. حتی اون سازدهنی هم نمی‌تونه مانعم بشه...


۶ نظر:

  1. نوشته شده به تاریخ 2008/2/1
    ولی دلیل نمیشه الان این نباشه

    پاسخحذف
  2. عزیز دلم که توئی
    اسباب کشی کردی؟ چه غمگین. دل من می گیره وقتی یه نفر از پرشین بلاگ می ره. اصلا توی شلوغی هی این روزهام نفهمیدم کجا رفتی. فقط دیدم که نیستی. انقدر که من حواس پرت می شم و بد می شم و غمگین می شم از این بد بودن خودم دلم بدتر می گیره! (چقدر تو در تو!)
    خونه ی جدیدت مبارک. هر چند من می دونم چقدر یه خونه ی قدیمی خوبه...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هدیه مجججبور شدم اثاث کشی کنم. انداختنم بیرون. میدونی که. هق هق
      هی دخترم. امیدوارم زودتر غمت تموم شه و هیچ غمت نباشه :*
      مرسی2 :)

      حذف
  3. به صورت خودجوش یافتم. اینجوریاس؟ بی خبر؟

    علی

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. علی علی... اینکه به صورت خودجوش یابیدی یه لذت دیگه ای داشت. اصن ذوق و اینا :ی
      ایول مرسی2 :)
      میگم تو که بلاگ اسپاتی و خفنی و... پرا این عکس تو کامنتا داغونه؟ کوج برم درستش کنم؟:))

      حذف
    2. کدوم عکس؟ کجا؟ کو؟ من خفنم؟ کی؟
      :دی
      زیاد در بند ظواهر نباش البته

      حذف