1- میدنایت این پاریس رو نصفه دیدم. اونقدا هم جذبش نشدم که هی همه گفتن خیلی خوبه. حالا نه اینکه انقدم بد باشه که رغبت نکرم ببینمش، اون شب خوابم گرفته بودو صبش کلاس داشتم. گفتم بذا فردا شب... دیگه نشد ببینم..
2-ته دلم یه جورِ عجیبی قیری ویری میره، به نظرم مال آلودگی هواست... شایدم مال استرس باشه. استرسِ امتحان و تکالیف و انتخاب پروژه ی درسا و کارای تز و....
3- دیشب 1 خوابیدم. ساعت 2.5 از خواب پریدم... باورم نمیشد خواب بوده. بس که همه چیز خیلی شفاف بود. تو حیاط ِ پایینی خونه ی بابابزرگ تو تاریکی هوا میگذشت. میترسیدم...
4- الان میشه بشینم و مقاله هایی که سرچ کردم رو بخونم ببینم به درد بخور هستن یا الکی ذوق کردم. اما مطمئنم کار 2 ساعته رو 5 ساعت لفتش میدم. پس برم ریاضی بخونم؟ خوابم نبره؟...
5- هوا هم که آلوده ست... اما ما باید پاشیم بریم تو این هوای داغون، بدترین جای ممکن، چون جلسه داریم و لابد باید چغلی افراد گروه رو بکنیم.چرا؟ چون یکی تو گروه هست که مرامش اینجوریه... یه کاری که خودش قراره بکنه رو هی عقب میندازه بعد میگه خانوم فلانی رئیسن؟ چرا نمیان کار کنن؟ بعد تا من کار خودشو یادآوری میکنم موضوعو عوض میکنه! فردا که تو جلسه حالتو جا آوردم متوجه میشی! حالا T.A تطیبیقی هستی؟ باش! :| :ی
حوصله ندارم زنگ بزنم به الف و ببینم قیمت فلان و بهمان چی میشه که تخمین ِ قیمت بزنم و لیست در بیارم و الخ! ایشالو فردا صب...
6- در برههای از زندگانی قرار دارم که سرم شلوغه، آخر دو ترم قبل هم همینجوری بود. و تا تقی به توقی بخوره دلم میخواد گریه کنم. اصلن هم خوب نیست. نشونهی ضعفه. اما لابد طاقت میارم... بعله
7- صبا ساعت 8 میرم، شب ساعت 8 میرسم خونه... نشد برم سین رو ببینم. اعصاب ندارم :|
به خبری که هم اکنون به دستم رسید گوش کنید: 5ش تطیل رسمیه.
2-ته دلم یه جورِ عجیبی قیری ویری میره، به نظرم مال آلودگی هواست... شایدم مال استرس باشه. استرسِ امتحان و تکالیف و انتخاب پروژه ی درسا و کارای تز و....
3- دیشب 1 خوابیدم. ساعت 2.5 از خواب پریدم... باورم نمیشد خواب بوده. بس که همه چیز خیلی شفاف بود. تو حیاط ِ پایینی خونه ی بابابزرگ تو تاریکی هوا میگذشت. میترسیدم...
4- الان میشه بشینم و مقاله هایی که سرچ کردم رو بخونم ببینم به درد بخور هستن یا الکی ذوق کردم. اما مطمئنم کار 2 ساعته رو 5 ساعت لفتش میدم. پس برم ریاضی بخونم؟ خوابم نبره؟...
5- هوا هم که آلوده ست... اما ما باید پاشیم بریم تو این هوای داغون، بدترین جای ممکن، چون جلسه داریم و لابد باید چغلی افراد گروه رو بکنیم.چرا؟ چون یکی تو گروه هست که مرامش اینجوریه... یه کاری که خودش قراره بکنه رو هی عقب میندازه بعد میگه خانوم فلانی رئیسن؟ چرا نمیان کار کنن؟ بعد تا من کار خودشو یادآوری میکنم موضوعو عوض میکنه! فردا که تو جلسه حالتو جا آوردم متوجه میشی! حالا T.A تطیبیقی هستی؟ باش! :| :ی
حوصله ندارم زنگ بزنم به الف و ببینم قیمت فلان و بهمان چی میشه که تخمین ِ قیمت بزنم و لیست در بیارم و الخ! ایشالو فردا صب...
6- در برههای از زندگانی قرار دارم که سرم شلوغه، آخر دو ترم قبل هم همینجوری بود. و تا تقی به توقی بخوره دلم میخواد گریه کنم. اصلن هم خوب نیست. نشونهی ضعفه. اما لابد طاقت میارم... بعله
7- صبا ساعت 8 میرم، شب ساعت 8 میرسم خونه... نشد برم سین رو ببینم. اعصاب ندارم :|
به خبری که هم اکنون به دستم رسید گوش کنید: 5ش تطیل رسمیه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر