۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

بهاریه؛ به رویاهامان پشت نکنیم


امسال بهاریه ننوشتم؟ همین دو پست آخر را میتوان پای حال و هوای بهاریم گذاشت، که بالاخره من هم حس بهاری پیدا کردم و... بعدتر سر فرصت از آمال و آرزوهایم برای سال جدید مینویسم:ی
امسال اردی‌بهشت ماه، پرشین بلاگم را بستند آرشیو پارسال را نگاه می‌کنم. یکهو دیدم چه حال و هوای پارسال اسفندم شبیه چند روز قبل بود که هنوز بهاری نشده بودم، که کلی کار سرم ریخته بود... نود اولین سال اثاث کشی بود، امسال به خانه جدید عادت دارم وحتی دوستش دارم. پارسال سر کار میرفتم و امسال کل کار و زندگیم شده رباتم. حالا سه بند بهاریه‌ی سال 90 را می‌آورم:

1.یادگاری به وسعت شکوفه‌های هر ساله
  هر سال دم‌دمای نوروز درخت گوجه سبز ِ پیاده‌روی خانه‌ی قدیمی‌مان، شکوفه میزد. دانه‌ی درخت را خیلی سال قبلتر، حدود دو دهه‌ی قبل، پسر عموی پدربزرگ آورده بود و در باغچه جلو پیاده‌رو کاشته بود. فکرش را نمی‌کردیم که این دانه‌ی کوچک زیر خاک، بزرگ شود و شکوفه بدهد و بعدتر میوه... که روزی اینقدر طرفدار داشته باشد که بعد از ظهرهای تابستان، بچه‌های کوچه بهش آویزان باشند و زیر شاخه‌هایش بگردند که گوجه‌سبزهای نارس بخورند. سهم من فقط همان یکی دوتایی بود که مامان می‌آورد و میگفت "بیا! اینها آن زیر جا مانده بود و بچه‌ها پیدایش نکردند. سهم تو"
  حالا نه پدربزرگ هست و نه پسر عمویش... امسال ما هم در خانه‌ کودکی‌ام نیستیم. درخت خرمالوها هم نیستند، از بیخ درشان آورده‌اند. اما گوجه‌سبز پسر عمو هنوز هست. هنوز مردمانی هستند که به عید دیدنی همسایه‌ها می‌آیند و با شکوفه‌ها عکس می‌اندازند. لابد پس‌زمینه‌ی عکسشان هم اتاق من است که فقط خرابه‌هایش باقی مانده. شاید هم سنگ‌های مرمر دیوار حیاط هنوز استوار باشند.
***
   2. اسفند کودکی
  هر سال چند روز مانده به عید تب و تاب تعطیلی کل زندگی‌مان را می‌گیرد. قدیم‌ترها چه خوش‌تر بودیم اگر عید سه شنبه بود و ما از چارشنبه‌سوری که یه هفته قبل‌ترش بود مدرسه را تعطیل می‌کردیم و... ماجرا وقتی حاد می‌شد که 29 اسفند سه شنبه باشد و چارشنبه سوری خودش بالفطره تعطیل و... باید تمام توانمان را به کار می‌بستیم تا چند بچه‌ای که محض شیرین‌کاری تا خود عید میخواستند مدرسه بیایند را هرطوری که شده منصرف کنیم.
  تصور آن روزها را که می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد. لیستی تهیه کردم و اسم بچه‌ها را نوشتم و به صورت دیکتاتور مآبانه‌ای ازشان امضا گرفتم تا کلاس‌ها را بپیچانند، که اگر فردا بیایند مدرسه، امضایشان را به ناظم اسم نشان می‌دهم و ناظم برای قول دروغشان، نمره انضباطشان را کم می‌کند. با هر کلکی بود امضا را ازشان میگرفتم. آنقدر جدی با قضیه برخورد کرده بودم که نیم ساعت مانده به آخر کلاس، دوتایشان آمدند و امضایشان را پس گرفتند. اول دبیرستان بودیم. دختر دبیرستانی که باشی یعنی باید عقلت خیلی بیشتر به ماجراهای اطرافت برسد. خنده دار است که بچه ها با تهدیدهایم خر شدند و  میترسیدند که اسمشان را به ناظم بدهم و... حتی یک در صد هم فکرش را نمی‌کردند ناظم با دیدن امضاهایی که برای پیچاندن کلاس گرفتم، چه بلایی سرم می‌آورد. به هر حال همیشه بچه دبیرستانی‌های احمق پیدا می‌شوند. روزهای دبیرستان، یعنی خوشی کردن ِ محض.
  پ.ن: آخرش همان دو نفر رفتند مدرسه و  البته کلاسها تعطیل شد... مبارزه‌ی زیرپوستی با مدرسه یعنی همین :ی
***
   3. با اینا زمستونو سر می‌کنم؟
  امسال از چند روز تعطیلی قبل از عید خبری نیست. یعنی نه که نباشد، دانشگاه تعطیل است اما کار همچنان بر جای خود باقی‌ست. خانه تکانی اما تعطیل بود و این شاید بهترین نکته‌ی اثاث‌کشی‌ آخر سال است.
   هر روز صبح زود که با مترو دانشگاه می‌رفتم ملتی بودند که از خانه بیرون میزدند به سمت بازار. شبها که برمیگشتم با پاکتهای پر از لباس و کفش و...، لبخندی حاکی از رضایت گوشه‌ی لبشان داشتند. هر چند غرها برجا بود که گرانی‌ست و خسته شدیم و... تنها لذت اسفند امسال، همین دیدن جنب و جوش مردم ِ خیابانهاست، هر چند که من درگیرش نشدم.
  پانزده روز آخر نود، برای من یعنی شلوغی مترو، یعنی بدو بدو برای رسیدن به پژوهشگاه، یعنی پروژه‌های درسی،  یعنی نمره‌های ترم اول و نوسان بین طبقات منفی یک تا هفت و دیدن اساتید برای گرفتن پیک شادی (!) عید و...

  سه روز به آخر سال مانده اما من هنوز "بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی، بوی تند ماهی دودی وسط سفره‌­ی نو..." به مشامم نرسیده و نمی‌دانم چطور زمستانم را سر کنم! چطور خستگی‌ام را در کنم! چطور بخوانم "سر اومد زمستون... شکفته بهارون..."
  "یادتان باشد که به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید." جمله‌ی فرزاد کمانگر محکم در سرم پتک می‌شود.
  سید علی صالحی آن‌طرف‌تر می‌گوید: "
سرانجام روزی از همین روزها،  دیده بانان بوسه و رازداران دریا می‌آیند. خبر از کشف کرانه‌ی ارغوان و  آواز نور و عطر علاقه می‌آورند.
حالا بگو که فرض، سایه از درخت و ری را از من، خواب از مسافر و ری را از تو، بوسه از باران و ری را از ما، ریشه از خاک و غنچه از چراغ نرگس گرفته‌اید... با رویاهامان چه می‌کنید!؟"


91نوشت: چند روز پیش که خانه قدیمی رفتم درخت گوجه سبز شکوفه داده بود. زودترر از موعد.
امسال سال کبیسه است. همیشه سالهای قبل از انتخابات کبیسه میشود. و از قضا سه شنبه‌ی آخر سال 29ام شد و تعطیل... این یعنی همان فانتزی بند دوم :ی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر