گاهی وقتها هم آدمی از خوشی و دوس داشتن و دوست داشته شدگی، لال میشود، بغض میشود، میبارد..
همین الان که اسمس میم را خواندم اشکم راه افتاد... پ چیزی نمیگوید و من میدانمَش و باز اشک...من آدم خوشبختی هستم که این همه آدم دوست داشتنی را همیشه کنارم داشتهام و دارم.
بعد هی به خودم میگویم تو قرار است جایی بروی؟ با این اوضاع لوسبازیت؟ زندگیت را بکن. با خانواده ای که دلت برایشان میتپد.. با...
این دستمال کووووو؟ :))
پ.ن: یازده فروردین 89- آزمایشگاه رباتیک ارس- پروژه لیسانس :ی
یازده فروردین 92- رفت و آمد بین آزمایشگاه رباتیک و کنترل صنعتی- پروژه ارشد
بارالها به به :)).. خودت به خیر کن :ی
بعدترنوشت یازده فروردین: تولدم مبارکه :ی، میدونی چرا؟ یازده فروردین 92 خیلی بهتر از 89 شد :))... رباتم راه رفت بالاخره :ی
:)
پاسخحذف:*