۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

چرندیات به وقت 10 آذر 91


دو هفته‌ای هم هست به این فکر می‌کنم چند وقته مثل آدم با خودم رفتار نکردم؟
بعد مثلن اینجوری از زندگی شلوغ قبلم فاصله گرفتم که یهو خیلی الکی ایمیل زدم که بریم فلان سینما "آیینه های رو به رو" ببینیم. وسط ظهر همه‌ی کارامو ول کردم و رفتیم با یه جمع سرخوشانه سینما. بعد وسط فیلم زنگ و اسمس و استرس. بعد هم ناهار و بدو بدو برگشتم دانشگاه و....
بعدتر تو یه عصر بارونی یه برنامه‌ی آش‌خوری گذاشتم با چند از دخترای محبوب ِ گودریم. بعد پیاده‌روی زیر بارون تا گلستان و ماجرای استاد ِ هنگامه و خنده‌ی از ته دل و....
هر روز آزمایشگاه و سیم کشی کردن ربات. بعدتر دو شب بیداری برای تحویل تمرین. در اوج خواب بودنم یهو یه برنامه‌ی انتحاری ِ سینما، "من مادر هستم". قبلش رفتیم تو سی‌دی فروشی بین آهنگا و فیلما چرخیدیم و هی یاد ایام کردیم و خندیدیم و..
امروزم که جمعه‌ست. باید برا میان ترم ِ عملی ِ عصبی میخوندم. تا 11 خواب.. خواب ِ خواب که نه، اما ولو رو تخت و هی فکر... چرت میزدم. به دستام نگاه میکردم که چه خسته‌ست و چند جایی پوستش خراب شده. بس که با سیم و سیم بند و سیم‌لخت‌کن و... ور رفتم. پامیشم دستمو کرم میزنم. میرم حموم و میام تو ایوون زیر آفتاب میشینم و موهامو شونه می‌کنم. لاک ناخنمو پاک می‌کنم. "مهرناز بریم مهمونی سر بزنیم به عمه‌جون؟".. بریم. چند وقته مهمونی نرفتم؟
برمی‌گردیم خونه، تو اتاق چند تا لباسو امتحان می‌کنم و آخرسر لباس بنفشه رو انتخاب می‌کنم. "اینکه لخته، سردت میشه باز سرماخوردگیت بدتر میشه‌ها!". نه خوبه، حالم خوبه الان.
چی شد این شد؟ چی شد انقدر تمام خوشی و لبخند و حال بد و خوبم رو با ربات و بچه‌های آزمایشگاه تقسیم کردم؟ چی شد که انقدر نیستم؟ که انقدر دلم تنگه؟ بعد یهو میبینم باز این پلک چپم میپره... 4 روزی هست اینجوریه. یاسی میگفت برای خستگی و استرس و ایناست. من عین قدیمیا میگم لابد مهمانی در راهه. کی؟ مثلن سرونا..

ته تهش که فکر می‌کنم میبینم این روزهام بد نیست. فقط کمی تعادل می‌خواد. متعادلش کردم. آدم‌هایم را می‌بینم. با هم خوشی می‌کنیم. بیشتر از پارسال استادم را دوست دارم و میپرستم. خیلی چیزهای دیگر هم اینجا، در خانه‌ی جدید خوب است. خانه‌ی قدیم هم خوب است و دارد جلو میرود. کلن که به به زندگی، بیخیال بقیه‌ی فکرها، فعلن نگاهی به جزوه بندازم.. سرم خلوت تر که شود میخواهم برایت غذا هم بپزم :))

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر