هوای آخر آبان و آذر رو باید بوسید. باید لحظاتی که سر کلاس هستی، هواش رو تو یه کیسه جمع کنی و برای خودت ذخیره کنی. که سر فرصت توش نفس بکشی و تازه شی... باید تو این هوا سرت رو ببری رو به آسمون و بارون ریز بخوره تو صورتت و تو سرمست بشی از حس کردنش. که حس کنی چقدر خوشبختی که میتونی تو این هوا قدم بزنی و آهنگ گوشکنی و باهاش زمزمه کنی و لبخند بزنی. با همهی سختیهایی که تو ذهنت میگذره، لبخند باشی و لذت ببری از اون لحظات...
امشب تو این هوا، پیاده از میدون شهرک راه افتادم. اول جاش گروبان میخوند "remember when it rained" بعد ادامه داد که "don't give up". رسید به "it's me" کریس دی برگ... یه سلکشن 24تایی دارم که اینا هیچ وقت از گوشیم پاک نمیشن. هر چقدر هم که تکراری بشن. خلاصه با ایتس می بلند میخوندم و راه میرفتم. میلاد نورو رد کردم، به خیابونمون که رسیدم منتظر تاکسی وایسادم.. یه ماشین کنارم وایساد با دو تا پسر توش.. دیدین وقتی دو نفرن انگار شیر میشن؟ بهشون اهمیتی ندادم. گفتن میخوایم ادرس بپرسیم. هندزفریو از گوشم درآوردم گفتم هوم؟ پسره گفت: "اوووووووم... میدونید خیابون خواجه نصیر الدین طوسی کجاست؟".. من؟ خندیدم! قطعن اونا نفمیدن چرا میخندم. گفتم "حالا چرا خواجه نصیر؟" ولی ادامه ندادم که چرا مثلن امیرکبیر نه؟ :))
اون یکی پسره گفت "چرند میگه بابا، هول شده... بیا با این دوست ما دوست شو."..من گفتم خوشالیا، برو بابا. هندزفریو دوباره گذاشتم تو گوشمو پر شال رو انداختم تو صورتم که گرمش بشه.. ادامه داد که بیا حالا میرسونیمت، ما دزد نیستیم و....
چند سال کوچیکتر از من بودن؟ هول شده بود آخه؟ کوچووولووو :)))
حسودیم شدااا! یهبار نشد کسی بخواد مارو برسونه ها!!
پاسخحذفD:
:)))
حذفسطح حسودی :))