۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

40 ساعت نشستن ممتد


یک جور هیجان انگیزی‌ست وقتی به این فکر کنی آخرین باری که خواب بودی ساعت 8 صب دیروز بوده. میشود به عبارتی حدود 40 ساعت بیداری.. یعنی اگر الان حمام بروم و بیایم موهایم را خشک کنم میشود 40 ساعت که همه‌اش را با تقریب خوبی پای اشکبوس نشسته بودم و حرص میخوردم از این گزارش لعنتی که بالاخره فرستادمش. گفته بودم برای چیزی که دوست ندارم انجامش دهم جان میدهم و.... دادم رفت هر چند با تاخیر... هر چقدر فکر می‌کنم برای این درس با این همه شب‌بیداری‌هایی که تا الان برایش داشتم نمره‌ی زیر پانزده نامردی‌ست، ولی حتی میگویم کمتر از چهارده ندهد یکهو؟ فعلن که پروژه مسابقه‌اش مانده.‏

گفتم که الان میروم حمام. بعد فکر کن، از حمام که بیایم باز همین خوابی که الان از سرم پریده و فقط سرم تیر میکشد، کامل از سرم برود. باید همین الان قرص را بخورم که بعد بخوابم. صبح باید زود بیدار شد. تیکهوم‌های تو در تو...
پ.ن: از حمام که بیایم باید بروم سر تیکهوم... داستان ادامه دارد، با این تفاوت که برای اینکه حس بدی ندارم، سخت هست اما عبث نمیدانمش. ما که رفتیم :)

۴ نظر:

  1. داستان ادامه دارد. داستان تمامی ندارد.
    دل خوشیم به همین دل خوشی های کوچک :*:×

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دل خوشیم به دیدنتون و همون چند دقیقه کوتاه خوش بودن :*

      حذف