"یه روز خوب میاد. 15 تیر 1391".. نوت روی زنبورک ِ کنار اشکبوسم گواه میدهد که پانزدهم تیر اوضاعم خوب نبوده. شب بیداری هایش هنوز جبران نشده. شبهایی که از هر طرف افکار بر سرم هوار میشدند.
الان؟ 0:39 بامداد بیست و پنجم تیرماه است. نامزدی پسرخالههایم را پشت سر گذاشتم، پاهایم درد میکند. گاهی رقصیدن بهترین حسها را با خود دارد. کرختی بعدش جذاب است.
حالا میگویم روز خوبم آمد.نه که فردا تا لنگ ظهر خواب باشم، که هیچ دغدغه و کار و درس و پروژهای نداشته باشم. من همهی اینها را دارم اما یک مرحله را پشت سر گذاشتم. هوووم... روز خوبم از همان پنجشنبه 22 تیر آمد.. یک مرجله بالا آمدم و تا آنجا را سیو کردم...
الان؟ 0:39 بامداد بیست و پنجم تیرماه است. نامزدی پسرخالههایم را پشت سر گذاشتم، پاهایم درد میکند. گاهی رقصیدن بهترین حسها را با خود دارد. کرختی بعدش جذاب است.
حالا میگویم روز خوبم آمد.نه که فردا تا لنگ ظهر خواب باشم، که هیچ دغدغه و کار و درس و پروژهای نداشته باشم. من همهی اینها را دارم اما یک مرحله را پشت سر گذاشتم. هوووم... روز خوبم از همان پنجشنبه 22 تیر آمد.. یک مرجله بالا آمدم و تا آنجا را سیو کردم...
و حالا باید کم کمَک کمبود خوابها جبران شود. صبح زود کار...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر