اینجا یه جورایی همه چیز به هم ریختهست. هم چیز در هم و برهمه. از اوضاع نقشهی خونهی جدید گرفته که برا هر طبقهش یه طرحی هست، تا حال بابا، تا اوضاع درسی و کاری خودم، تا اوضاع روحیم...
من؟ قاعدتن باید خودم رو جمع و جور کنم. باز رفتم تو فازی که قدرتش رو دارم تا مدتها خودم رو حبس کنم تو خونه و هیچ کس رو نبینم. هوووم همچین اخلاقیات مزخرفی دارم. مثال؟ دیروز صبح بیدار شدم، قرار بود برم سر کار که گزارش آخرین قرارداد رو با تاخیر تکمیل کنم و بدم. نرفتم، ماه رمضون و سختی هیچی نخوردن سر کار رو بهونه کردم و موندم خونه، هیچ کاری هم نکردم. پروژههام؟ به هر کدوم یه ناخنکی زدم. ظهر باید میرفتم دانشگا و یه چیزی ارائه میدادم نرفتم...
میدونی قبلن هم به همچین جایی رسیدم. یه جور بیخیال تلخ. سرگردانی بین اون همه فکر، استرس وسط این شلم شوربا(همینو میگن دیگه؟).. راه بیرون اومدن ازش؟ باید تو یه فرکانس خاصی، ورودی ضربه به خودم بدم. اگه فرکانسش درست درمون باشه ناپایدار میشم. ناپایدار که باشم اوضاعم بهتر میشه. حداقل تو این حال کرختی نمیمونم.
به نظرم ظالمانهترین کار ممکن اینه که همه چیزو با یه مدل ساده مرتبه اول تخمین بزنی و بعد هم ورودی یه تابع پله بدی... خیلی خوب و قشنگ پایدار میشه. پایدار؟ هه پایدارو هم رد میکنه. انقدر آروم میشه که تو فکر میکنی این که چیزی نبود. این نامردیه، اون صفر مینیمم فاز رو نباید حذف کرد. گند میزنه به کل سیستم کاری... اصلن اگه خواستین منو تخمین بزنید یه مدل ناپایدار بهم نسبت بدید. اینجوری حداقل خودم هوای خودمو بیشتر دارم..
پ.ن: اینجور مواقع قدح اندیشهی دامبلدور هم کارایی داره..
من؟ قاعدتن باید خودم رو جمع و جور کنم. باز رفتم تو فازی که قدرتش رو دارم تا مدتها خودم رو حبس کنم تو خونه و هیچ کس رو نبینم. هوووم همچین اخلاقیات مزخرفی دارم. مثال؟ دیروز صبح بیدار شدم، قرار بود برم سر کار که گزارش آخرین قرارداد رو با تاخیر تکمیل کنم و بدم. نرفتم، ماه رمضون و سختی هیچی نخوردن سر کار رو بهونه کردم و موندم خونه، هیچ کاری هم نکردم. پروژههام؟ به هر کدوم یه ناخنکی زدم. ظهر باید میرفتم دانشگا و یه چیزی ارائه میدادم نرفتم...
میدونی قبلن هم به همچین جایی رسیدم. یه جور بیخیال تلخ. سرگردانی بین اون همه فکر، استرس وسط این شلم شوربا(همینو میگن دیگه؟).. راه بیرون اومدن ازش؟ باید تو یه فرکانس خاصی، ورودی ضربه به خودم بدم. اگه فرکانسش درست درمون باشه ناپایدار میشم. ناپایدار که باشم اوضاعم بهتر میشه. حداقل تو این حال کرختی نمیمونم.
به نظرم ظالمانهترین کار ممکن اینه که همه چیزو با یه مدل ساده مرتبه اول تخمین بزنی و بعد هم ورودی یه تابع پله بدی... خیلی خوب و قشنگ پایدار میشه. پایدار؟ هه پایدارو هم رد میکنه. انقدر آروم میشه که تو فکر میکنی این که چیزی نبود. این نامردیه، اون صفر مینیمم فاز رو نباید حذف کرد. گند میزنه به کل سیستم کاری... اصلن اگه خواستین منو تخمین بزنید یه مدل ناپایدار بهم نسبت بدید. اینجوری حداقل خودم هوای خودمو بیشتر دارم..
پ.ن: اینجور مواقع قدح اندیشهی دامبلدور هم کارایی داره..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر