۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

به اميد خردادي پر از حادثه‌ي خوب



این پست در دي‌ماه 87 در 360 مرحوم نگاريده شده، زماني که خاتمی را در دانشگاه تهران ديدم و گفت هنوز معلوم نیست بیاید یا نه. و من به عنوان یک دهه شصتي، از موسوی فقط يك اسم مي‌دانستم و بس. زمانی که هنوز اعتقاد راسخ داشتم اگر در انتخابات شرکت کنیم اوضاع خوب خواهد شد.
شايد بهتر بود اسم اين پست را مي‌گذاشتم "نوستالژي‌هاي الكــــــي".. تك تك نوشته‌هايم آن زمان حاكي از سرخوشي بود. مدت‌هاست كه من آدمي متفاوت از خود ِ قبل‌ترهايم را تجربه مي‌كنم.
« در راستای اینکه در ایران فقر و بدبختی وجود ندارد و همه چیز خوب است و خیلی هم خوب است و آن‌قدر همه چیز این دور و بر خوب است که آدم نمیداند از کجایش بگوید که دلش کباب نشود و بدبختی و بیچارگی اصلاً کیلویی چند در این مملکت و... و بالاخره است.
دولت عدالت محور بالاخره من را گرفت و مریض شدم به نحوی که بیا و ببین(حالا نه آن­قدرها هم دیگر). البته لازم به توضیح نیست که آدمهایی که مرض دارند اصولاً لازم نیست مریض باشند و بالعکس. که بنده در شرایط کنونی طبعاً در دسته بالعکس قرار میگیرم! 
سرم درد میکند. حالا برای چه نمی‌دانم. گفتم که فقط یک سردرد ساده­ است، اینطور که تو فاصله گرفتی آدمي حس می­کند هپاتیت دارد. با این احوالاتی که دارم و اوضاع درس و مشق‌ها، به یاد کوچ و بعد هم گرانی مسکن افتادم. گویا از تابستان امسال مشکل مسکن به آن دنیا هم کشیده شده، امکانش هست آن دنیا خانه به دوش شوم.
* از آنجا که با ادامه‌ي روند یافتن راهکار برای هر چه از هر كجا و به سعي هر چرندي، ممکن است فرصتم برای مردن تمام شود لطفاً یکی بیاید و زودتر من را خودکشی کند.:دي »

پ.ن: همان چهار سال پیش، اميد نامي برايم كامنت گذاشت: "فکرش رو بکنید که این نوشته‌ی شما دویست سال دیگه خونده بشه و توی ایران هنوز دعوا سر آزادی و عدالت و این چیزها باشد. اون وقت می‌دونید چی میگن؟  میگن: خوش به حال مردم دویست سال پیش، ما نسل سوخته ایم..."
آخرش خودم کامنت­ها را اينطوري تمام کرده بودم: " فردا آغاز سال 88ئه... امیدوارم خردادی پر از حادثه‌ی خوب داشته باشیم؛"
پ.ن2: امیدوار بودم! هی بابا...  نه كه الان نباشم‌ها...:ي

۲ نظر: