یکی سر شاخه نشسته بود و داشت از ته ارهش میکرد. بهش گفتن
مگه اون حکایت رو نشنیدی که... گفت درخت مال خودمه، به شما هم هیچ ربطی نداره.
افتاد زمین و پاش پاره شد. اومدن بهش گفتن دیدی... گفت هر چی پاره شده، مال خودمه
به شما هم هیچ ربطی نداره. ازش کلی خون رفت. بهش گفتن داره ازت خون... گفت خون
خودمه به شما هم ربطی نداره. یکی گفت دوستانه یه سوال بپرسم راستشو میگی؟ گفت
بپرس. گفت واقعا داری چه غلطی میکنی؟ جواب داد هیچی، سر موضع و حرفام ایستادم!
«چسب زخم - ابراهیم رها»
پ.ن:
برای وایسادن سر مواضعمون، چندبار دونسته کلهخربازی در آورديم و تا تهش گند زدیم؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر