۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

گپی با یک مرده‌ی دوست داشتنی


از حرفای گنده گنده بدم میاد. پس خودمونی حرف میزنم... وقتی دلتنگت میشم گریه می­کنم. نگران نباش کسی اشکامو نمی­بینه. اینجا خنده و گریه‌م پنهانیه . آخه اینجا بعضی آدمها هستند که وقتی از ته دل می­خندم ناراحت میشن و با اشکام جشن می­گیرند.
میگن بین تولد و مرگ فاصله­ی زیادی نیست. نمی­دونم گاهی هیچ حسی درباره‌ش ندارم .کلی سوال بی جواب...
تو دنیای زنده­ها غوغاییه. این روزا گداهای شهر که به قول خودشون پول خریدن یه قرص نون رو هم ندارن سیگار با مارک­های عجیب دستشونه. معلومه طفلکی­ها گداهای ماهری نیستند. گدای پول، محبت، غذا...
از وقتی رفتی فهمیدم که زندگی با هیچ کس شوخی نداره. اما من باز هم به زندگی خندیدم و براش شکلک در آوردم. تاوان این کارمو دارم میدم! منم همین روزا میام کنارت. کسی چه می­دونه شاید همین الان!

    2007/8... باشد که بماند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر