۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

تکه پاره‌های سرگردان

تقصیر من نبود اگر آن روز تو سوختی و من تماشا کردم.
باور کن سعی کردم. مگر ایمان شرط معجزه نبود؟ من که ایمان داشتم از خاکم، به خاک میروم.
هر چه از تنم میکَندَم که شعلههایت را خاموش کنم، نه خبر از خاک بود نه خبر از آبی که گِلیم کرده بود
با تکههای گوشت و خون ِداغ که نمیشد نجاتت داد...
آخر تو سوختی و من برای تکّه پارههای سرگردان خودم اشک ریختم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر