۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

باران


و من لازم می­دانم هر بار، بعد از هر بارانی اعلام کنم که من عاااشق عاشق بارانم.. عاشق این هستم که زیر باران بدون چتر راه بروم.. عاشق اینکه مردم با نگاهشان بپرسند این دختره دیوونست؟ و من تنها دو نخطه‌دی‌وارانه لبخند بزنم.
عاشق این هستم که شبها بروم تا ناف از ایوان آویزان شوم و ابرها رو موشکافانه ببینم که رعد و برق را ببینم و باران خیسم کند و مامان از آنور داد بزند میفتی بیا اینور...
نـــــه! شما هم یک بار این کار را بکنید! عاشقش می‌شوید دیگر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر