۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

دست و پا زدن بین چند خاطره


   راهنمایی بودم. درس علوم به بدن انسان و قلب و... رسیده بود. قلب گوسفند گرفتیم و م برایم تشریحش کرد، بردم مدرسه و با دقت و علاقه برای هم‌کلاسی‌ها و معلم توضیح دادم و نمره‌ی خوبی گرفتم. از همان موقع‌ها بود که دوست داشتم دکتر شوم، جراح قلب. شاید هم دلیلش بیشتر برادرم بود که از قبل‌ترش پزشکی می‌خواند و حالا با عکس‌های تشریح جنازه و کتاب‌های آناتومی‌ش من وسوسه شده بودم پزشک شوم. دبیرستانی که شدم کتاب زیست یکی از بهترین‌ها شد برایم. می‌گویم یکی از بهترین‌ها چون از همان موقع شیمی را هم رسمن می‌بلعیدم. آن معلم سخت‌گیر شیمی که همه حالشان از او و اخلاقش به هم می‌خورد برای من شد سمبل اتم‌ها و جدول مندلیف. جدول را خورده بودم، با جزئیاتش می‌دانستم کجای جدول چیست و ترکیبش با فلان چیز چه می‌شود و... طبق روال هر سال بهترین دانش‌آموز مدرسه بودم و در مدرسه‌مان اصرار داشتند بهترین‌ها بروند رشته‌ی ریاضی‌فیزیک. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. اما با لجاجت رشته‌ی تجربی را برای ادامه انتخاب کردم. دو روز دیگر تابستان تمام میشد که مدیر دبیرستانم زنگ زد خانه و شروع کردن مخ زدنم که تو ریاضی‌ات محشر است و اصلن بیا ریاضی و تابستان زیست بخوان و بعد تغییر رشته بده و.... خلاصه که رفتم ریاضی!

   ریاضی‌ام خوب بود اما شیمی برایم چیز دیگری بود. مسابقات آمادگی برای المپیاد شیمی برگزار شد.. قبول شدم. تابستان بعدش کلاسهای مفرح المپیاد شیمی می‌رفتم و کلی آدم خفن می‌دیدم که همه شیمی‌کار بودیم. رسمن عشق‌بازی ‌کردم با آن تابستان. آن تابستان زیست هم خواندم، سوالاتم را از م می‌پرسیدم. حالا یادم نیست همان میان بود یا قبل‌ترش که م امتحان پره داشت و من این همه درس خواندنش را که دیدم کم‌کم بی‌خیال پزشکی می‌شدم. سوم که رفتم کل‌کل‌هایم با معلم شیمی‌ای که سال اول عاشقش بودم شروع شد. نمی‌دانم غرور من بود یا گنداخلاقی او که وقتی می‌دید درس‌هایش را بلدم و سر کلاسش نمی‌روم یا مدیر می‌گوید لازم نیست این دانش‌آموز سر کلاس شیمی بیاید و باید برای المپیاد بخواند که معلمان سر لج انداخت با من. همان ماه اول ِ مدرسه، تا آخر کتاب خوانده بودم و معلم تا می‌خواست کل بندازد با من می‌بردمش. شاید کارم درست نبود. نهایت که المپیاد هم قبول شدم و اون دیگر حرفی نداشت...

   پیش‌دانشگاهی که بودم همه‌ی معلمان و خانواده و فامیل می‌گفتند تو که می‌روی شیمی، خودم هم همین فکر را می‌کردم تا انتخاب رشته شد و... م سومین انتخابش را قبول شده بود، من هم خیلی برایم جذاب بود جوری انتخاب رشته کنم که سومی را قبول شوم، همین کار را کردم، شریف را که نزدم، اول تهران، بعد امیرکبیر و نهایتن همین جایی که هستم یا بهتر بگویم همنجایی که بودم. سومی را قبول شدم. رشته‌ای آمدم که هیچ ربطی به شیمی نداشت. به پزشکی هم ربطی نداشت. اوایلش خیلی لذتی نداشت آن درس‌های خشک ریاضی و معادلات و... تنها لذتم آن جمع پنج نفره‌ای بود که روزمان را با هم شب می‌کردیم. اما بعدتر که تخصصی شد من هم لذت بردم ازشان، به یاد اولین درس کنترلی که داشتم، کنترل خطی. آن لحظه‌ای که استاد کنترلر طراحی می‌کرد برای چاقوی جراحی قلب. هی از خون و دقت در عمل می‌گفت من لذت می‌بردم. کار جالبی‌ست که کاری که با دست می‌شود کرد را بسپری به چیزی دیگر فقط یک کنترلر....

-پارسال نوشت (هشت خرداد نود)-  نهایت اینکه مهندس برق شدم و چند ماهی را برای کنکور تلف کردم و بعد هم نتایجی که بر وفق مراد نبود. که اگر بود لابد بدون هیچ فکری ادامه‌ی کارشناسی را می‌دادم، کنترل. اما الان که بعد از یک هفته تازه سر لج را با خودم کنار گذاشته‌ام که انتخاب رشته کنم می‌بینم شاید شانس قبولی داشته باشم، آن هم نه در رشته‌ی خودم بلکه در مهندسی پزشکی، تا دیروز هم اصلن راضی نبودم تااینکه با مهندسی پزشکی کارها حرف زدم و حرف از آن 5 واحد مربوط به پزشکی شد و... قلقلکم آمده. که این اولین باری نیست که این گونه حرف از تغییرهای ناگهانی می‌زنم، که من آدمی بودم که روزی می‌مردم برای پزشکی، که روزی شیمی‌ را با تمام اتم‌ها و کربن‌هایش قورت داده بودم، که در انتخاب رشته کارشناسی به گمانم اول برق‌ها را زدم و بعد مهندسی پزشکی‌ها... حالا که یک روز دیگر مانده برای انتخاب رشته، باید بنشینم و باز هم بین چند انتخاب دست و پا بزنم و دست آخر، آن دقیقه نود یکی را انتخاب کنم. که ای کاش مدیری بود که آن دقیقه نود باز بهم زنگ می‌زد و من را از تصمیمم مطمئن می‌کرد. شاید حالا بیشتراز هر چیزی می‌گویم کاش مامان اینجا بود...

-امسال‌نوشت (دوازده خرداد)در ویرایش نهایی، مکاترونیک‌ها را بالاتر زدم و بعدتر در کمال ناباوری، مکاترونیک رشته‌ای بود که قبول شدم. پروژه‌ی الانم؟ یک ربات پزشکی است. راضیم :ی

۶ نظر:

  1. خب درسته که یه بار گفته بودم این خیلی خوبه. ولی دلیل نمی‌شه که باز نگم که :]

    پاسخحذف
  2. خبط کردی دیگه...خبططططط
    شوخی کردم...من خودمم دوست دارم کار و پروژه ی بینایی رو
    المیرا

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. چه اسمت خفنه :ی
      چرا خبط کردم حالا؟ که نرفتم تجربی؟ :ی
      چه باحال.. من ولی عین خر پشیمونم بینایی ماشین گرفتم :ی

      حذف
  3. aslan nemidanam che serri darin lahazate gande entekhabe reshte hast!!

    ama entekhabe arshadet besyar beja boode gamunam ;)

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اوهوم راضیم منم :)
      جناب شخم زدین کلن... یاد ایامی کردیم. متشکرم :ی

      حذف